سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز روز معرکهدار با تفصیلی است. تا حاجی حیدر آمد توی اندرون، ریش تراشید، خیلی طول کشید. چهار ساعت از دسته گذشته بیرون آمدم. انیسالدوله، امیناقدس، عزیزالسلطان باید بروند منزل ولیعهد. انیسالدوله پیش پای ما رفت. عزیزالسلطان هم رفت و ما هم از اندرون بیرون آمدیم. ولیعهد، امیرنظام، امیناسلطان و امیرآخور و جمعیت غریبی دربِ در ایستاده بودند. ایلخچی ما یک اسب بسیار خوب پیشکش آورده بود، خیلی اسب خوبی بود، تماشا کردم. میگفت: «هزار و صد مادیان در مراغه است.» حاجی حسامالدوله هم یک نشان صورتی داده بودیم گردن انداخته بود. به عزیزالله خان صارمالملک هم شمشیر مرصعی مرحمت شده بود بسته بود. هر دو به حضور آمدند. بعد سوار شدیم. امینالسلطان، ولیعهد، امیرنظام و سایر مردم جلو و عقب ما را گرفته بودند. جمعیت هم مثل دیروز جمع شده بود، خلاصه همینطور با این جمعیت راندیم تا رسیدیم به میدان جلوی عمارت ولیعهد که توپخانه و نقارهخانه آنجا است و از آنجا میرود عمارت نایبالسلطنه مرحوم. به قدری صاحبمنصب و جمعیت بود که آدم قیاش میآمد. خلاصه آنجا پیاده شده سری به توپخانه و توپها زدم خیلی منظم بود. بعد رفتیم اندرون ولیعهد. ولیعهد یک سمت اندرون و عمارت نایبالسلطنه را خراب کرده از نو بنا میکند و میخواهد برای خودش خوابگاهی بسازد، بنا کار میکرد و پی میریخت. یک عمارتی تازه علاءالدوله امیرنظام ساخته است که هیچ او را ندیده بودم. عمارت خوبی است، دیوانخانه ولیعهد آنجاست. حالا هم زن و بچه ولیهد آنجا مینشینند. رفتیم آنجا امیناقدس، انیسالدوله، عزیزالسلطان، فخرالدوله زنهای ولیعهد همه بودند، رفتیم توی عمارت، عمارت دو مرتبهایست. یک جوری است. توی اطاقی نشسته بچههای ولیعهد را دیدیم. ولیعهد بچه مچه خورد خیلی دارد. قدری صحبت کرده زنهای ولیعهد را دیدم. بعد بیرون آمده از توی همان عمارت که ولیعهد میسازد رفتیم و از توی باغ گذشتیم و خیلی خسته شدیم. یک نارنجستانی ولیعهد دارد خوب نارنجستانی است. گرمخانه خوبی دارد، چند دانه خیار چیده دادیم آقا دایی.
از عمارت ولیعهد بیرون آمده سوار کالسکه روباز ولیعهد نشسته، راندیم برای خانه ولیعهد که در محله سرخاب واقع است. کوچههای خوب دیدیم، بازارهای خوب دیدیم، کالسکه همه جا میرود. کوچههای تمیز پاکیزه خیلی عالی دارد. اغلب جاها را که خیابان است طاقنما کردهاند بسیار خوب شده است. درخانههای عالی دیده شد. جمعیت مثل دیروز زن و مرد جمع شده بودند.
از پلی که سیلآب از زیر آن میگذرد گذشتیم ولی حالا هیچ آب ندارد، خشک است. از آنجا گذشته از درب خانه ساعدالملک که خانه او نزدیک به خانه امیرنظام است گذشتیم. باغ امیرنظام چسبیده به سید حمزه است، سید حمزه هم خراب بوده امیرنظام تعمیر کرده یک مناره خوبی ساخته است، باز هم خراب است. باید حکما امیرنظام تعمیر کند. قبرستانی هم پهلوی خانه امیرنظام است که تازه داده است دیوار کشیدهاند و طارمی [چوببست] گذارده که هیچ پیدا نیست.
خلاصه رسیدیم به خانه امیرنظام، سردری شبیه به خانه سپهسالار مرحوم ساخته است. وارد شدیم. باغ را دو سه سال است خریده، باغچههای فرنگیساز بسیار خوب، پلههای خوب، حوضهای خوب، دستاندازهای خوب بسیار بسیار با سلیقه و تمیز ساخته است. درختهای خوب، بسیار جای با صفایی است. یک عمارت کوچک دربِ در دارد، یک عمارت هم وسط باغ است، چون ناهار ما دیر شده بود و خیلی گرسنه بودم یک راست رفتیم عمارت وسط. مجدالدوله را پیش فرستاده بودیم ناهار حاضر کند. ناهار آوردند. ناهار خوبی درست کرده بودند، ناهار خوردیم.
توی باغ امیرنظام هم از جمعیت از قبیل تجار و صاحبمنصب و لشکرنویس ومستوفی و غیره و غیره بودند، وقت ناهار آثار زکامی در دماغ خودم دیدم انشاءالله زود رفع میشود. اینجا اول گُل بداغ و بحبوحه گُل یاس شیروانی است. گُل به هم تازه باز شده است. هوای اینجا یک ماه با شهر تفاوت دارد.
بعد از ناهار آمدیم جلوی ایوان و غلام گردش اطاق خودمان، توی اطاق نشستیم و ولیعهد و امیرنظام، امینالسلطان آمدند توی ایوان ایستادند، اول اهالی نظام و صاحبمنصب سواره پیاده و توپخانه را آوردند. تمام را میرزا محمودخان مشیرنظام برادر میرزا احمد مشیرالسلطنه خواند و معرفی کردند، رفتند. بعد مستوفی را مستشارالملک وزیر مالیه برادرزاده حاجی میرزا نصرالله آورد حضور و معرفی کرد. بعد لشکرنویسها را امیرنظام آورد حضور و عرض کرد. بعد اهالی مدرسه را به ریاست احمدخان پسر ملکالشعرا آورده معرفی کردند. بیگلربیگی، کدخدای محلات را معرفی کرده خلاصه از اهالی آذربایجان هر که بود به حضور آمد.
بعد رفتیم اطاق دیگر لیموناتی خورده امینالسلطان دو سه فرمان و براتی به ریش ما زد و و آمدیم بیرون یک دور باغ گردش کردیم. این باغ دو سه سال دیگر خیلی خوب میشود. حضرات تجار کمپانی راه شوسه را که مستشارالدوله رئیس آنها است آوردند قدری با آنها صحبت کرده نصیحت کردم و بعد سوار کالسکه شده قدری از همان راه صبح قدری رفتیم و بعد به راه دیگر افتاده از بازار صاحبدیوان گذشته رسیدیم به سربازخانه. عزیزالسلطان هم پیش از ما آمده بود سربازخانه، سربازخانه بسیار بزرگی است، سه سمت عمارت دارد و یک سمت دیوار است. بسیار سربازخانه با شکوهی است. وسط شهر واقع است. رفتیم سکوی وسط ایستادیم. امیرنظام، امینالسلطان و همه پیشخدمتها و غیره آمدند روی سکو ایستادند. سه فوج که جلو آمده بودند در سربازخانه با توپخانه حاضر بودند. ولیعهد، نصرتالدوله، واگنرخان، اعتضادالسلطنه و غیره فرمانده بودند. ولیعهد به توپچی فرمان میداد، روزه هم بود، شمشیری داشت هی داد میکرد و صدایش هیچ جا نمیرسید. توپچی هم گوش نمیداد. واگنر هم معلم توپخانه است از علم پیادهنظام خبر ندارد، هی داد میکرد حرفش را هم سرباز نمیفهمید. قالمقال میکردند. خلاصه مشقی شد و بعد افواج دفیله [رژه] کردند، و رفتیم توی چادری که وسط سربازخانه کنار دیوار زده بودند. قدری خیار خوردیم، عصرانه چیده بودند. به عزیزالسلطان، کاهو سرکه دادم خورد. ولیعهد به واسطه روزه گرمازده شده بود و ضعف کرد.
اسباب ژمیناستیک [ژیمناستیک] هم سمت دیوار سربازخانه حاضر کرده بودند. رفتیم آنجا همه باز حاضر بودند. سربازها بازیهای خوب کردند از روی شتر و اسب پریدند، از دیوار بالا رفتند، خیلی تماشا داشت. اینها هم تمام شد و امینالسلطنه میخواست ما را ببرد به مخزن که پهلوی مسجد طاقعلیشاه واقع و خیلی دور است. چون خیلی خسته بودم و وقت نداشتم موقوف کرده سوار کالسکه شده آمدیم باغ شمال.
یک راست رفتیم حمام رخت عوض کرده پیشخدمتها بودند. میرزا محمدخان و باشی امروز مسهل سنا خورده بودند از زیر مسهل خوب بیرون آمده بودند. شام را مردانه خوردیم. بعضی اصحاب بازی امشب ولیعهد خبر کرده است حاضر شدهاند که بازی درآوردند. بعد از شب بازی درخواهند آورد. تفصیل و معلومات آنها را بعد مینویسیم. توی باغ امیرنظام علیخان پیشخدمت والیزاده حاکم ارومی به رسم قدیم تاریکخانه داشت و آورد و یک عکس ما را انداخت. دو حکیم هم امروز منزل ولیعهد دیده شد یکی پسر کاسترلی بود یکی هم انگلیسی و حکیم تلخی بود و حالا حکیم ولیعهد است.
اسامی اولادهای ولیعهد و زنهای او از این قرار است:
اعتضادالسلطنه، عزتالسلطنه مادرشان امالخاقان است،
شعاعالسلطنه مادرش نزهتالسلطنه دختر اسمعیلمیرزا است،
ابوالفتح میرزا، ابوالفضل میرزا، عشرتالسلطنه، ملکه خانم، مادرشان صغرا بیگم ده خارقانی است،
ناصرالسلطنه و سرورالملوک، ملکالملوک، اشرفالملوک، نصرتالملوک و مادرشان سرورالسلطنه است،
ضیاءالملوک، طوبی خانم، مادرشان مینا است،
شاهبیگم خانم، دختر خاله، از سوچ بلاق آمده بود اندرون ولیعهد، او را دیدم عزتالله خان پسرش هم آمده است دیده شد. امروز وقتی خانه ولیعهد میرفتیم در آسمان دور آفتاب هاله و منطقهای دیدیم خیلی بزرگ و قشنگ مثل قوس و قزح مینمود، دورتر از آن یکی دیگر هم خیلی بزرگتر و پررنگتر بسته شده بود خیلی شبیه به عجایبیست که در قطب شمال پیدا میشود، خیلی خیلی غریب بود.
خانه که بودیم زنهای ولیعهد آمدند، سان دادند، در حقیقت همه کثیف و بدگِل و متعفن از سرورالسلطنهاش تا آنهای دیگر، همه کثیف و خیلی بد بودند. اما یک زن قدبلند بسیار خوشگل بود، دختر فرمانفرما فریدونمیرزای مرحوم است زن نوروزخان چاردولی است، خیلی خوشگل بود. کوکبالحاجیه دختر میرزا آقاخان صدر اعظم مرحوم که زن حاجی صدرالدوله است در خانه ولیعهد دیده شد.
شب هم که بازیگرها آمدند، اینها همه تبریزی هستند. هفت هشت ده نفر بودند. یک رقاص گردنکلفتی داشتند خوشگل هم بود. یک رئیس هم داشتند، مرد کوتوله سیاه چهرهای بود سبیل داشت خودش میرقصید. لاله را ده ذرع هوا میانداخت و میگرفت. معلق میزد لاله را از زیر پای خودش در میکرد. خیلی بازی معقولانه کردند، کارهای غریب میکردند آدمبازی میکردند، سه نفر روی هم سوار میشدند، روی سر هم میایستادند رقص میکردند، بازی خوبی درآوردند، خیلی هنر میکردند، کمانچه و موزیکان هم میزدند.