سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز باید برویم «صوفیان». در روزنامه سفر سابق نوشته بودم که راه چهار فرسنگ است، خیر درست پنج فرسنگ و نیم سنگین است. صبح برخاسته رخت پوشیدیم. حاجی حیدر آمد ریش تراشید. حرم رفته بودند. عزیزالسلطان هم رفته بود. ما هم بیرون آمدیم امینالسلطان نبود، حمام رفته بود. ولیعهد، امیرنظام، سایر مردم تبریزی و طهرانی همه بودند. از در باغشمال بیرون آمده سوار اسب شدیم. دیروز که خانه امیرنظام رفتیم، از در خانه ساعدالملک گذشتیم. امروز هم تا در خانه ساعدالملک از راه دیروزی رفتیم. بعد پیچیدیم طرف دست چپ از راهی که منتهی میشود به رودخانه آجی، بعد سوار کالسکه روباز شده راندیم از محله سرخاب گذشتیم و از محله امیرخیز هم گذشتیم. آخرِ شهر رسیدیم به رودخانه آجی که آن هم جزء محله امیرخیز است، راه کالسکهاش همه جا وسیع و خیابان است.
طرفین راه از باغشمال الی آجی باز مثل روزهای پرجمعیت زیاد بود. زن و مرد ایستاده بودند داد میزدند. همه دعا میکردند. شهر تبریز زنها و دخترهای بسیار بسیار خوشگل دارد. همه زنها و دخترهایش خوشگل هستند. من در هیچ شهر آنقدر خوشگل ندیدم. زنهای ارمنی و فرنگی هم زیاد بودند، آنها هم خوشگل بودند. شهر تبریز خیلی تمیز و آباد و منظم است. اعیان و بزرگان و تجار تبریز همه در خانههاشان هرکدام دو فانوس زدهاند هر شب با چراغ لامپه میسوزد. بیگلربیگی هم بود عقب سر ما بعضی فضولیها میکرد. ولیعهد، امیرنظام و سایرین همه بودند. از در باغشمال که سوار شدیم الی رودخانه آجی که آخر شهر است درست یک فرسنگ راه رفتیم.
بیرون شهر هم باز جمعیت زیاد بود. آخر شهر هنوز به رودخانه نرسیده خیلی راه مانده است به رودخانه برسد. نهرهای زیادی از رودخانه بریدهاند، میبرند پایینها زراعت میکنند. هر نهری به قدر یک رودخانه است. به قدر صد نهر بیشتر دیدیم. آنقدر آب که از رودخانه میگذرد، همانقدر هم نهر بریدهاند. تمام آب این رودخانه زراعت میشود. یک مثقالش هدر نمیرود. خود رودخانه هم آب زیاد گلآلود دارد. منبع این رودخانه از «سراب» است. دم پل که رسیدیم، سوار اسب شده از پل آجی گذشتیم. پل را تعمیر کردهاند. خیلی خوب پلی بود. از پل که گذشتیم، ایستادیم. غلامهای ولیعهد را گفتم به آب زدند. نزدیک پل گردابهای بد دارد و ته رودخانه گل است. آب زیاد هم دارد. غلام زدند به آب. یک نفر کم مانده بود غرق بشود، بمیرد. های های کردند. خدا رحم کرد، بیرون آمد. آب تا سینه سوار میرسید. بعد سوار کالسکه شدیم.
صد راس اسب توپخانه تبریز را آوردند از جلوی کالسکه گذراندند. بعد راندیم. چون ناهار دیر شده بود دو سه میدان اسبی که راندیم، یکی از نهرهای آجی را گرفته راندیم تا بالای نهر آفتابگردان زدند. افتادیم به ناهار. شکارگاه ولیعهد که «بابا باغی» است، طرف دست راست پیدا بود. با دوربین دیدم از دور کوههای سخت بدرنگی به نظر آمد. خوب کوههایی نبود. بعد ناهار خورده سوار کالسکه شده راندیم برای صوفیان. تفصیل راه را سابق نوشتیم دیگر لازم نیست بنویسیم. اما بعضی جاهای تازه که دیدیم از این قرار است:
طرف دست راست ده «عَمن» است و «زبرلو» که هر دو مال مجتهد تبریز است. پشت کوه است پیدا نیست اما نزدیک است. حرم هم در «سنخ کُرپی» به ناهار افتاده بودند. پشت عمن یک دهی است اسمش «سُهرُل» است مال یک زن ارمنی است که رعیت ایران است. این زن ارمنی حالا زن کاساب بوای فرانسه شده است. بعد بِرِنه قنسول فرانسه دختر کاساب بوا را گرفته است. به این واسطه قونسول فرانسه اینجا ییلاق میآید. بعد «خواجه مرجان» است که دامنه کوهی افتاده است. کوهش خشک است اما توی ده چشمه آب خوراکی دارد. اما زراعت این ده از رودخانه سنخ کُرپی مشروب میشود. وقف حضرت امام رضا علیه سلام است. بعد قدری که راندیم رسیدیم به یک باغی که تازه احداث شده است. آن سفر که آمدیم اینجا هیچ نبود. مهدیخان قاجار فراشباشی ولیعهد ساخته است. آب قنات درآورده است و مشهور است به «چلهخانه». خوب جایی خواهد شد.
امروز هوا صاف و آفتاب گرمی بود. دهات زیاد هم دست چپ دیده شد. اول «ساولان» مال مجتهد تبریز است. «قمتپه» باز وقف حضرت است؛ یک تپهای بود نزدیک ده از دور پیدا بود، خاک نرم مثل طوطیا داشت به این جهت اسم این ده را قمتپه گذاشتهاند. «سَهلان» باز ملکی مجتهد، «نعمتالله» ملکی بیگلربیگی است. دهات دیگر هم دارد.
بعد سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. طرف دست چپ دامنه [کوه] «مشو [میشو]»، ده «سفیدکمر» است. که محاذی [روبهروی] صوفیان است، ملک دختر نصرتالدوله زن باباخان آقا است. سرباز این دهات فوج چهارم است. ده صوفیان خیلی ده معتبری است. امینالسلطان که شهر مانده بود، نیم ساعت بلکه یک ساعت و نیم از شب رفته، آمد.