علیرضا سحرخیز: این روزها و بعد از حوادث آبان ۹۸ و اعتراضات معنادار اجتماعی به جریانهای سیاسی کشور و همچنین متعاقبا پس از برگزاری انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی که در فضایی بی سابقه و با حضور یکسویه غالب نامزدهای اصولگرا، منتج به حذف اصلاح طلبان از این عرصه شد، مجددا به شکل جدیتر از همیشه نقادیها به جریان و اردوگاه اصلاح طلبی پررنگ تر شده است. انتقاداتی که هم از سوی مردم به عنوان اصلی ترین سرمایه اجتماعی جریان اصلاحات، هم از جریانهای سیاسی مقابل به سیاق سالهای ماضی و هم البته اینبار از درون خود جریان اصلاح طلبی نشات گرفته و گاها تا مرز استحاله مفهومی اصلاح طلبی با ترسیم مرزبندیهای مشخص نیز پیش رفته است. تا جائی که حالا نقد به اصلاح طلبی و رفع مسئولیت از اشخاص و احزاب و باز توجه نوک پیکان هجمه ها به رئیس دولت اصلاحات تبدیل به ژست مترتب برخی از جریانهای این جناح سیاسی شده است!
در ادامه و در راستای واکاوی و استخراج علل سرخوردگی این روزهای اصلاحطلبان و تشخیص چرایی وضعیت کنونی جبهه اصلاحات ، با ذکر دلایل و استدلال هایی مبادرت به ارائه پیشنهاداتی در این مقال خواهیم داشت:
۱-فقدان وجود محور در جریان اصلاح طلبی: از دوم خرداد ۷۶ و پیروزی دولت اصلاحات تاکنون ،کش و قوس های فراوان و شاید کلیشه ای برای ترسیم محوریت در اردوگاه اصلاح طلبان ادامه دارد، عدم برآورده شدن توقع نقش لیدری از سوی رئیس دولت اصلاحات در بزنگاههای خاص و فقدان وجود افراد عام الشمول در این جبهه، بحران محوریت را در این جریان تشدید ساخته است. عملا با انحلال جبهه مشارکت ایران اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در سال ۸۹ و با حکم قضایی و با توزیع ناهمگون بعدی نخبگان سیاسی این دو جریان مادر در سایر احزاب و گعده های اصلاح طلب، دیگر هیچگونه محوریت و فصل الخطابی در میان اصلاح طلبان به چشم نمیخورد.
۲- حضور افراد عاریتی و غیر معتقد در جریان اصلاح طلبی: اساسا و بر خلاف مفهوم اجتماعی اصلاح طلبی ، به غایت این گزاره در ایران، یک مفهوم تاسیسی دولت - ملت و به تعبیری از بالا به پایین محسوب میشود،چرا که تبیین انگاره های اصلاح طلبی دقیقا بعد از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد سال ۷۶ از سوی نهاد دولت رقم خورده و در بستر اجتماعی تزریق و پمپاژ شده است.
پس از استقرار دولتهای نهم و دهم محمود احمدی نژاد و شروع دوران عزلت (بخوانید عسرت) اصلاح طلبان، به دلیل فقدان وجود قدرت، خلوص و تمیزی صحیح و اجباری در این جریان حاکم شد. لیکن این تسویه جبری و در خور با پیروزی حسن روحانی در انتخاباتهای ریاست جمهوری سال ۹۲ و ۹۶ و با ذوق زدگی ناشی از تصور و سراب حضور در قدرت به محاق سپرده شد و اساسا به دلیل عدم بازی گرفتن مورد انتظار در ساحت قدرت و خاصه در دولت به سرخوردگی مبدل شد. هرچند همین متغیر، زمینه محافظه کاری جریانی، حضور نیروهای غیرخالص و غیرمعتقد به جریان اصلاحطلبی در این جبهه و در یک کلام تغییر گفتمانی نزدیک به حاکمیت به جای گفتمان نزدیک به ملت را سبب شد.
۳- تغییر نمادها و سمبلهای اصلاحطلبی: اگر از ۱۰۰ سمپات اصلاح طلبی دهه ۷۰ ، دلیل اعتقاد به این جریان را جویا شوید، بدون تردید درصد قابل توجه ایشان فارغ از ترسیم و تعریف چارچوبهای نظری و ساختاری، در بُعد رفتاری به جز رییس دولت اصلاحات به نمادهای از این جریان نیز اشاره خواهند کرد. نمادهایی که از عبدالله نوری، علیرضا رجایی، مصطفی تاج زاده، هادی خانیکی و... با ویژگیهای مشخص پاکدستی و بی آلایشی در زندگی سیاسی آغاز گردیده و حالا البته به امثال موسوی لاری ها، عارفها و ...رسیده است!
۴- اختلاط مفاهیم تئوریکال و پراگماتیسم در درون جبهه اصلاحات: بی شک در اواخر دهه ۷۰ و ابتدای دهه۸۰ ، خصیصه بارز و متمایز اصلاح طلبان با اردوگاه رقیب در بستر تئوریکال و فکری تئوریسن های این جناح خلاصه میگردید. در رواق جدید، اصلاح طلبی دهه ۹۰ و احتمالا با کمرنگ شدن مفاهیم نظری سابق، چهره های تکنوکرات وپراگماتیستی نیز در جرگه نظریهپردازان اصلاح طلبی به نحو کاذب تلقی شده که البته به دلیل نبود تخصص لازم، زمینه سطحی نگری به مفاهیم بنیادی و مقتضی این جریان را هم باعث شده اند. یعنی به عبارت آخری از حیث فقدان حرف حساب در جامعه خریداری برای متاعشان پیدا نمیشود.
۵- شائبه رانتخواری و آلودگیهای مالی: در سال ۸۷ و روزی که یکی از چهره های بنام جریان اصولگرایی، اصلاح طلبان را از لحاظ رفتار مالی، «سالم» و به زعم خود، از بُعد فکری متضاد با ارزش های انقلاب خوانده بود، تصور نمیکرد که پس از سپری شدن زمان و نیل به قدرت در سالهای اخیر، متاسفانه شاهد حضور بسیاری از چهرههای شاخص دانشگاهی، سیاسی و فرهیخته این جریان در بنگاه های اقتصادی دولتی و شبه دولتی با طبعا شائبه های رانتی و مالی پیرامون آن در نزد افکار عمومی باشیم! حاشیه هایی که حتما متن اصلاح طلبان را در پیشگاه افکار عمومی نشانه گرفته است.
۶- مقاومت در تغییر نسلی: اصلاحطلبان هم به سان سایر اضلاع حاکمیتی و سیال نظام سیاسی ایران، با چالش تغییر نسلی و مقاومتهای فطری در برابر آن مواجه هستند. تنها تفاوت این جریان با طیفهای دیگر در اتخاذ و واگویه ضرورت این تعییر نسلی خلاصه گشته اما در وادی عمل، مطلقا به سمت انجام این تغییر گرایش چندانی نداشته اند. تاسف آور که بر فرض پذیرش جوانگرایی و ترسیم کیفیات انتزاعی آن، فارغ از نسبی بودن این مفهوم در نحله های فکری متفاوت که مثلا گاهی "یک فرد ۵۰ ساله هم با شاقولی خاص جوان تلقی میشود" ،در بعضی از سطوح حتی عالی اصلاح طلبان،جوانگرایی صرفا در استفاده از اقوام و اشخاص جوان بدون پشتوانه نظری لازم خلاصه میشود و در بهترین حالت " ژن های خوب" به یغما برنده آمال جوانان هزینه داده و حالا سرخورده اصلاح طلب میگردند!
۷- اصرار بر انتخابها و کنشهای نادرست: واقعیت این است که اصلاحطلبان از سال ۸۲ و پس از رد صلاحیتهای تاریخی مجلس هفتم، عادت به بازی با یاران ذخیره خود دارند، این عادت در انتخابات سال ۹۴ به حمایت از نیروهای درجه چندم وگاها حتی اصولگرایان خوش خیم رسید و از حیث بحران کارآیی این افراد و عهدشکنیهای مستمر ایشان و اصرار بعدی اصلاح طلبان به ابقای وضعیت کنونی، زمینه بیاعتمادی عمومی را سبب شد. مضحک آنکه در انتخابات مجلس ۹۸ و پس از رد صلاحیت برخی از همین نیروهای عاریتی، اصلاح طلبان باز با تقلیل خواست خود، سکونشینان دیروز را تا حد بازیکن فیکس ارتقا داده و دفاع جانانه از ایشان را در دستور کار قرار دادند. حتما جامعه نیز با توجه به عملکرد مطلقا غیر قابل دفاع اصلاحطلبان مجلس و ناکارآمدی لیست امیدیهای پارلمانهای شهری در اقصی نقاط کشور، این اصرار اصلاحطلبانه که ریشه در همان میل به بازی در قدرت دارد را به مثابه اتمام حجت و قطع امید با این جریان فرض نمودند.
۸- رشد احزاب یک یا چند نفره، تضعیف احزاب کلان: یقینا نگاهی به آمار قارچگونه تشکیل احزاب اصلاح طلب به خصوص در سه سال اخیر بیشتر از اینکه نشاندهنده رشد تحزب و بیلان موفق دولت حسن روحانی در این زمینه باشد بیانگر تراژدی غمانگیز مفهوم حزب در ایران خواهد بود. احزابی چند نفره و گاها یک نفره که با سیاست فلان حزب رِوند اصلاح طلب و به قصد کسب کرسیهای بیشتر در شورای سیاستگذاری و هماهنگی احزاب اصلاح طلب شکل گرفته و جدا از نقش سیاه لشکری در معادلات، به خوبی احزاب اصلی و شبه کلان اصلاح طلب را به مرز انفعال رسانده است!
۹- ترجیح فرد سالاری بر حزب سالاری: از عجایب روزگار اینکه با وجود تشکیل بیش از ۳۵ تشکل رسمی کوچک و بزرگ اصلاحطلب در سالهای اخیر، در بزنگاههای خاص و تنها با استدلال لزوم تقویت انسجام جمعی، شوراهای فصلی و مقطعی از قبیل مشورتی، سیاستگذاری و... برای راهبری جریان اصلاحات و با حضور گاها غالب افراد به جای احزاب با حمایت معنوی رئیس دولت اصلاحات شکل گرفت و همین امر چه رانتها و شائبهها را در بستن لیستهای امید در بین مردم و نامزدهای انتخابات رقم نزد که شرحاش بماند برای قیامت...!
۱۰-عدم درک صحیح و بهنگام شرایط اجتماعی: شاید این آیتم شاخصترین دلیل بحران مشروعیت فعلی جبهه اصلاحات باشد. معلولی از علتهای مندرج در آیتمهای قبلی و البته عقبماندگی ذهنی از اجتماع در حال حرکت. عدم بروز بودن، عدم حضور در پیکهای خاص اجتماعی در کنار مردم، خود سانسوریهای فراوان درون گروهی، عدم ارائه راهکارهای تخصصی در موارد مبتلا به جامعه به خصوص در حیطه اقتصادی و مهمترین عامل عدم در چنته داشتن حرف برای اجتماع پویا و فعال ایران از نشانههای انفعال اصلاحطلبان در این فضا محسوب میگردد.
حتما دلایل مفصل و قابل اعتنای دیگری در مسیر افول چراغ اصلاحطلبی در ایران تاثیر گذار بوده که به عقیده قلم درجه اهمیت مندرجات معنونه را ندارد اما در وضعیت شکننده کنونی اصلاحطلبان چه راهکاری برای نمو مجدد و تعالی تشکیلاتی خواهند داشت؟ و ازچه منظر میتوانند به رویکرد بازخوانی جایگاه اجتماعی خود نائل شوند؟
به نظر میرسد شاید
۱- نقد واقعی و بیرحمانه درون تشکیلات
۲- بازنشستگی اجباری چهره های تکراری و غیر کارآمد
۳- حذف چهره های آلوده و توام با حواشی مالی
۴- احترام به جایگاه احزاب و کاهش تدریجی احزاب صوری و در جه چندم و ادغام آن با احزاب مرجع
۵- گفتگوی مستمر و بیپرده با مردم -از طریق ایجاد رسانه های داخلی یا خارجی در چارچوپ- و ترجیح منافع مردم بر قدرت
۶- ترسیم شروط متقابل به منظور انجام کنش سیاسی کلان و عدم تکرار اعطای چک سفید و بدون تضمین در انتخاباتها و...
از جمله راهکارهای برون رفت اصلاحطلبان از تنگنای اجتماعی این روزها میباشد. تنگنایی که در صورت عدم بازسازی مجدد، شاید به بهای خاتمه پرونده جریان اصلاحات در جمهوری اسلامی ایران منجر شود.
علیرضا سحرخیز: پژوهشگرمسائل سیاسی
محمدرضا عارف رئیس شورای سیاستگذاری اصلاحطلبان پس از سه دوره متوالی ریاست بر شورای انتخاباتی اصلاحطلبان، از سمت خود استعفا کرد.
چیزی که الان میشه روش حساب کرد و سرمایه اجتماعی دارد : جریان لیست امید است حتی اگر اصولگرا باشند
فقط اینو فهمیدم کاش به اصول زندگیمون پایبند بودیم و الان افسوس سالهای ۶۸ و ۷۸ و ۸۸ رو می خورم که چقدر جامعه نسبت به الان بهتر بود و متاسفانه وضعیت فعلی از هر جهت افتضاح.اگر بخوایم کشور و اصلاح نکنید باید کی رو ببینیم؟