سرویس تاریخ «انتخاب»؛ یکشنبه، یکم فروردین؛ قبل از ظهر اعتمادالدوله آمد. رفتیم میرزا محمدخان را برداشته رفتیم در بوا دو بولن گردش کردیم. بوا دو بولن کمکم دارد باصفا میشود. بعد رفتیم ناهار منزل او خوردیم، چون ما را دعوت کرده بود. تقیخان و زنش و بچههایش هم بودند.
بعد از ناهار آنها رفتند. ما قدری صحبت کردیم و بعد به اتفاق رفتیم به سفارت خودمان. اما میرزا محمدخان نیامد و بنا شد او در قهوهخانه پلاس ویکتور هوگو منتظر ما باشد. در سفارت سالارالسلطنه بود و یک نفر از بختیاریها که تازه آمده. ممتازالسلطنه [وزیرمختار ایران در فرانسه] صحبت معزولی خود را کرد و مرا برد به دفترخانه خود و کاغذ متحدالمآل [بخشنامه - انتخاب] و کاغذ خصوصی نصرتالدوله [وزیر خارجه] را که به او نوشته و وزیرمختاری واشینگتن را به او تکلیف کرده بود نشان داد و شرحی بدگویی و تنقید و اظهار قدرت کرد و گفت: «فرانسویها نخواهند گذاشت و دشانل و پوانکاره و غیره همه به من اطمینان دادند و دیگری را به جای من قبول نخواهند کرد.» و تقاضا کرد که من با نصرتالدوله صحبت کنم.
بعد با اعتمادالدوله بیرون آمدیم و هرچه عقب میرزا محمدخان گشتیم پیدا نکردیم؛ چون دیر کرده بودیم و او رفته بود. بعد به اتفاق رفتیم برای سالارالسلطنه کارت گذاشتیم و رفتیم منزل میرزا محمدخان.
روز یکشنبه و هوا خوش بود، تاکسی هم پیدا نمیشد، پیاده رفتیم تا جایی که اتومبیل اعتمادالدوله را نگاه داشته بودند، میرزا محمدخان را برداشته اعتمادالدوله ما را به تئاتر فرانسه رسانید. چون این شبها به واسطه نبودن زغال و صرفه سوخت و روشنایی قهوهخانه و مهمانخانهها و متروپولیتین زود بسته میشود ناچار تئاترها زودتر شروع میکنند، ساعت هفت باید رفته باشیم بعد از هفت و نیم رسیدیم و پرده اول را ندیدیم. بازی «هرنانی» ویکتور هوگو بود. منتها درجه محظوظ شدیم.
بعد از تئاتر چون دیر شده بود از یکی از کوشکهای بولوار چیز خریده گردشکنان خوردیم و صحبت کردیم و بعد از نصفشب منزل رفته خوابیدیم.
دوشنبه ۲ فروردین
صبح هنوز لباس نپوشیده بودم در زدند. میرزا حسینخان وارد شد. قبل از آن تلگرافی از انتظامالملک رسیده به من و او متفقا تبریک گفته و من معنی آن را نفهمیده بودم. معلوم شد او را باز نصرتالدوله به پاریس خواسته و انتظامالملک میدانسته است.
باری حالش قدری بهتر است اما هنوز محتاج است به مداومت در معالجه. صحبت کردیم و به اتفاق رفتیم به هتل موریس، چون نصرتالدوله دیشب آمده است. به اتفاق علیقلیخان و امانالله میرزا با او ملاقات کردم و شرح گفتار ممتازالسلطنه را دادم و جوابهای او را داد و خواهش کرد امروز با او ملاقات کرده مطلب را به او بفهمانم. در باب مسائل دیگر هم با حضور میرزا حسینخان صحبت کردیم. معلوم شد پیشنهادی که من در باب لایحه مجمع ملل کرده و قرارداد نهم اوت [۱۹۱۹] را از صورت معاهده انداختهام خیلی به دلش چسبیده و دنبال دارد و بنا شد با دو لاپرادل مذاکره کرده ببینیم میشود این عنوان را پیش ببریم که این قرارداد اصلا صورت تعهد از طرف دولت ایران ندارد. همینطور هم به طهران تلگراف کرده است.
ناهار را به اتفاق خوردیم و بعد من از ممتازالسلطنه وقت خواستم و وقت چای رفتم و مسائل را شسته رفته به او گفتم و خیلی پایین آمد و گفت «البته من جنگ و جدال که نمیکنم ولیکن بعضی چیزها باید رعایت شود که به من وهن و ظلم وارد نیاید.» نزد نصرتالدوله برگشتم و صحبت کردیم در این خصوص و بعد در خصوص مجمع ملل و ماموریت من. و گفت: «از طهران تصویب پیشنهاد راجع به شما رسیده و باید کمکم آن را صورت وقوع داد» و در این باب صحبت مفصل کردیم و تمام نشد. من محذورات شخصی و نوعی را گفتم و او هم بعضی را تصدیق کرد و بیانات خوب کرد و بنا شد وجه حل مسائل را بعد فکر کرده با هم مذاکره کنیم.
شام در رستوران خورده آمدم منزل لباس کندم. میرزا محمدخان و قاضی آمدند و همانطور از آنها پذیرایی کردم. مقصود قاضی این بود که او را به نصرتالدوله معرفی کنم. معلوم شد لرد کرزن به نصرتالدوله کاغذی نوشته و گفته است: «عنقریب مجلس ایران باز میشود. آیا حاضر هستید قرارداد را به مجلس ببرید که بعد به مجمع ملل بفرستیم؟» بنا شد از این کاغذ هم استفاده کنیم.
منبع: یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: بنیاد موقوفات دکتر افشار و سخن، چاپ هفتم، ۱۳۹۸، صص ۳۴۴-۳۴۶.