پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:
صبح سفیر آمریکا برای صبحانه مهمان من بود. به او گفتم: «حالا از شرکتهای نفتی رفع بهانه شده و دیگر نمیتوانند به قیمت ما ایرادی داشته باشند. اگر از ما نفت نخریدند ما ناچاریم سهمیه کنسرسیوم را به کشورهای دیگر بفروشیم.» او جواب داد: «من کاملا وارد هستم و آنچه از دستم برآید میکنم، چون میدانی که هم من میل دارم کاری برای ایران انجام شود و هم دولت من.» در دلم گفتم به قسمت دوم شک دارم، ولی به ظاهر باید تصدیق بکنم. گفت: «حتی نسبت به فروش نفت به خود آمریکا هم اقداماتی کردهام که [هوشنگ] انصاری، وزیر اقتصاد، در جریان است. حالا میروم ببینم چه میشود کرد.» من میدانستم و میدانم هم که به نتیجه نمیرسد، این کار از زمان جانسون در جریان است و نشده. من گفتم: «اثری که این عمل نفروختن نفت از طرف ما دارد این است که در وهله اول آنچه کالا به شما سفارش بدهیم تقلیل پیدا میکند. چنانکه همین حالا معامله رزمناوهای اقیانوسپیما را لغو کردیم. دیگر اینکه بعضی پروژههای ما معلق میماند و ضرر جبرانناپذیری به ما وارد میشود زیرا آنچه درباره پروژههای نیمهکاره کردهایم از بین میرود.» گفت: «همه اینها را میدانم.» گفتم: «به هر صورت من حالا روی اقدام شما حساب میکنم. حالا چرا به واشنگتن میروی؟» گفت: «باز برای همان توضیحات درباره کارهای زمان تصدی [سیا].» در کمیته مجلس سنا پدرش را درآوردهاند. از من پرسید: «نماینده موریتانی به چه کار اینجا آمده است؟» من گفتم: «نمیدانم. (در صورتی که میدانستم.) به عرض پیشگاه شاهانه میرسانم و میپرسم.» دیگر خداحافظی کرد و رفت.
بعد شرفیاب شدم. جریان را به عرض رساندم. سوال فرمودند: «صبحانه چه به او میدهی؟» عرض کردم: «مرد اکولی است. آبمیوه و تخممرغ و غیره و غیره.» فرمودند: «همه را میخورد؟» عرض کردم: «بلی.» خندیدند. فرمودند: «مذاکرات را خوب انجام دادی. باید میگفتی که ما که متفق شما هستیم در اثر نخریدن رزمناوها، حضور ما در اقیانوس هند تاخیر میشود.» عرض کردم: «اتفاقا این را هم گفتم، ولی او جواب داد ما هزار درد بیدرمان داریم که یکی را هم نمیتوانیم علاج کنیم، چه رسد به این کار.» باز هم شاهنشاه خندیدند و فرمودند: «ما را ببین به چه اشخاصی اتکا میکنیم.»
مقداری کارهای جاری را عرض کردم منجمله کارهای خارجی که مهم نیست [...]. بعد موضوعی که از پریشب فکر مرا مشغول داشته بود به این صورت حل کردم که بریده روزنامه دیلیتلگراف را به عرض رساندم که تیتر آن این است: «تاریخ تکرار میشود». ملاحظه فرمودند. بعد عرض کردم: «آیا شاهنشاه وضع روشنی از اوضاع اقتصادی کشور به دست دارند؟» فرمودند: «البته دارم.» عرض کردم: «آیا به عرض مبارک رسیده که ممکن است احیانا بعضی پروژههای ما که با خارجیها داریم در اثر ندادن پول به حکمیت بینالمللی و آبروریزی برسد؟» فرمودند: «فکر نمیکنم.» عرض کردم: «بلی. این امکان هست.» قدری تامل فرمودند. عرض کردم: «شاهنشاه مطمئن هستند که گزارشاتی که به عرض میرسانند کاملا واقعی و درست و صادقانه است و کسی خلاف عرض نمیکند؟» فرمودند: «البته.» عرض کردم: «خدا کند اینطور باشد و البته حالا که میفرمایید همینطور است، ولی غلام در این مسئله شک دارم.» فرمودند: «شک داری؟» عرض کردم: «چون با تجربههایی که اندوختهام مرد بسیار بدبینی شدهام شک میکنم و وظیفه خودم میدانم که در این ماجرای سنگین درگیری با نفتیها گرچه ممکن است بسیار دیر شده باشد خاطر مبارک را از آنچه خودم فکر میکنم آگاه سازم.» شاهنشاه خیلی تامل و فکر فرمودند که هم باعث تعجب و هم خوشحالی من شد. عرض کردم: «هرچه زودتر بیسروصدا باید پروژههای غیرلازم یا غیرفوری را کنار گذاشت و فقط به مسائل اساسی پرداخت.» فرمودند: «به علاوه باید جلوی دزدیها را گرفت. دارد بر من روشن میشود که پروژههای ما حداقل ۴۰ درصد گرانتر از آنچه که باید تمام میشود.» عرض کردم: «البته، به هر حال من وظیفه داشته و دارم که آنچه احساس میکنم به عرض برسانم، چون من اعلیحضرت همایونی را محو در ایران میبینم یعنی اعلیحضرت خود ایران هستید. چطور ممکن است ببینم صدمه[ای] به وجود مقدس وارد میشود و من فقط ناظر باقی میمانم؟» تبسمی به علامت رضا فرمودند.
عرض کردم که: «سفیر آمریکا صبح پرسید که سفیر موریتانی برای چه کار آمده است، آیا من باید مطلع بشوم؟ من جواب دادم که نمیدانم ولی به عرض خواهم رساند.» فرمودند: «مجددا او را احضار کن و بگو که آنها از الجزایر وحشت دارند. سفیر موریتانی میگفت که الجزایر در فرصتهای مختلف اعلام کرده بود که اگر مسئله صحرا بین اسپانیا و مراکش و موریتانی حل شود ما هیچ حرفی نداریم ولی ناگهان زیر حرفش زده و حالا این جبهه پلیساریو را به وجود آورده است که یک نفر هم صحرایی نیست و همه الجزایری هستند. حتی به آنها اسلحه سنگین داده است. بیچاره موریتانیها از ما کمک میخواهند. البته من که وعدهای ندادم، ولی از شما آمریکاییها میخواهم که به من بگویید ژنرال جیاپ (فرمانده معروف چریکی ویتنام که بالاخره باعث شکست آمریکا شد و فرانسه را هم در هند و چین شکست داد) در الجزایر چه میکند؟ اینکه وضع الجزیره است با اسلحه فراوان روسی. پایینتر در آنگولا هم که روسها و کوباییها زدند پدر طرفداران شما را درآوردند. در موازمبیک هم که روسها بیکار ننشستهاند. در سومالی هم که حضور دارند. پسفردا که فرانسویها بخواهند به جیبوتی استقلال بدهند قطعا سومالیاییها بیکار نخواهند نشست. این است یک حلقه آتش اطراف آفریقا و آن وقت شما برای حضور ما در اقیانوس هند هیچ اعتبار قائل نیستید. تنها کشوری که ممکن است به شما کمک بکند و حتی تعادلی با قوای دریایی هند در اقیانوس هند به وجود بیاورد.»
به سفیر آمریکا پیغام دادم ساعت ۶ بعدازظهر به دیدن من بیاید و فرمایشات شاهنشاه را به او ابلاغ کردم. گفت: «همه را تصدیق میکنم.» بعد من به او گفتم: «شما چرا بیشتر به روسها فشار نمیآورید؟» گفت: «فکر میکنم این دفعه کیسینجر این کار را کرده باشد، گرچه هنوز هیچ خبری ندارم.» گفتم: «قاعدتا گزارشی حضور شاهنشاه عرض خواهد کرد.» گفتم: «روس به غله شما، بیشتر از شما به پول غله که از آنها میگیرید، احتیاج دارند. چرا در این قسمت فشار نمیآورید؟ نکند فورد فکر میکنم ممکن است زارعین به او رای ندهند، اگر از فروش غله جلوگیری کند.» گفت: «نمیدانم شاید.» گفتم: «من تقریبا یقین دارم.»
بعد آقای [علی] دشتی را دیدم و درباره کتاب خاطراتش درباره اعلیحضرت رضاشاه کبیر و اعلیحضرت همایونی مذاکره کردم.
سر شام رفتم. مطلب مهمی گفتگو نشد، جز آنکه حکم اعدام تروریستها را صادر فرمودند: «منهای یک نفر.» من خیال کردم این یک نفر زن است. فرمودند: «نه! آدمکش، آدمکش است، چه زن باشد، چه مرد.» و درست میفرمایند.