پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح زود برخاستم، به بیمارستان رضاشاه کبیر رفتم. در آنجا قرار است چشم علیاحضرت ملکه پهلوی – ملکه مادر – را دو طبیب آمریکایی عمل بکنند، عمل کاتاراکت است. شاهنشاه تشریف بردند، ملکه پهلوی را برداشته و شخصا به بیمارستان آوردند. فوقالعاده ژست بزرگوارانهای بود. ملکه که از عمل خیلی وحشت داشتند، به قدری تحت تاثیر لطف شاه قرار گرفتند که اصل عمل از یادشان رفت. باری عمل به خوبی برگزار شد و این جراحها واقعا معجزه کردند، زیرا عمل را ظرف یک ربع ساعت انجام دادند و بعد هم علیاحضرت را نخواباندند. بر حسب تصادف چشم خانم مرا معاینه کردند، برای یک ناراحتی خیلی کوچکی که داشت. گفتند: «فوری باید عمل بکنیم وگرنه سرطان چشم خواهد گرفت.» یا للعجب از این تصادف! یک قسمت چشم را به آسانی ظرف ده دقیقه برداشتند.
در یک ساعتی که شاهنشاه در بیمارستان تشریف داشتند، من شرفیاب بودم و از هر دری سخن رفت. تصمیم اتخاذ فرمودند که اگر به سوئیس تشریف نبرند، به هر صورت به انگلستان تشریف ببرند... عرض کردم: «بر اثر رأفت و عطوفت شاهنشاه، زمینه بزرگ تبلیغاتی در سوئیس از دست ما رفت.» ناراحت شدند.
از اخبار مهم جهان سخن گفتیم. از جنگ ویتنام و خطر آن برای انتخابات نیکسون که دوست ماست. از مسافرت کاسیگین به بغداد و مشکلاتی که بعدها برای ما به وجود میآید.
دیروز به سفیر انگلیس گفته بودم: «شما آنقدر به غفلت گذراندید که بالاخره جبهه غربی ما به دست کمونیستها افتاد. وضع افغانستان هم که چون افسران ارتش آن در شوروی تعلیمات دیدهاند، بسیار خطرناک است. شوروی در بنگلادش و هند هم که جای پا باز میکند. وضع کشور شاهنشاهی بین این همه کمونیست روشن است! هر قدر شاهنشاه به شما در گذشته متذکر شدند، اعتنا نکردید.» گفت: «[بله وضع جدی به نظر میرسد] Yes it seems serious.» این هم شد جواب؟!
تا غروب در بیمارستان حضور علیاحضرت ملکه مادر ماندم.
سر شام رفتم – کاخ والاحضرت اشرف. چون نخستوزیر [هویدا] هم دعوت داشت، فرصت عرایض نشد. چند نامه و تلگراف امضا فرمودند. تنها صحبت قابل توجه این بود که به عرض رسید، «تیم فوتبال پرسپولیس ایران تیم اوروگوئه را زد و استادیوم یکپارچه احساسات شده بود.» شاهنشاه فرمودند: «عجیب است که مردم سر شیرهای دستشوییها و مستراحهای استادیوم صدهزار نفری را میدزدند. برای چه؟!» نخستوزیر عرض کرد: «تربیت ندارند.» من عرض کردم: «ممکن است، ولی مثل اینکه [اینها را] از خودشان نمیدانند، یعنی متعلق به خود نمیدانند. مثل این است که این وسایل مال غیر و متعلق به غیر است.» شاهنشاه فرمودند: «اینکه بیشتر باعث تعجب میشود.» عرض کردم: «خیر، برخورد ما با مردم طوری است مثل اینکه ما قشون غالب هستیم – یعنی دستگاه هیات حاکمه – و مردم، مردم یک کشور مغلوب.» شاهنشاه خیلی به دقت گوش دادند و والاحضرت اشرف هم تصدیق کردند. نخستوزیر خواست بین صحبت بدود، دیگر شاهنشاه مطلب دیگری پیش آوردند. من البته دلایل خصوصی خودم را در این زمینه خواهم گفت.