پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح امروز باز مردم طوری به خانهام هجوم آورده بودند که فرار کردم و به حرف هیچکس نرسیدم. زیرا ظرف یکی دو ساعت هم ممکن نمیشد همه را ببینم. از این کار خود خجل شدم، ولی چاره نبود.
بعد شرفیاب شدم، نقشههای زمینهای مشهد را که متعلق به آستان قدس است و باید بفروشیم به عرض رساندم. شاید دویست میلیون تومان از این راه عاید شود و انشاءالله یک بیمارستان عالی که در دنیا کمنظیر باشد بسازیم... عرض کردم: «مناطق زلزلهزده خراسان گویا وضع بدی دارد.» شاهنشاه خیلی ناراحت شدند. فرمودند: «فوری خودت برو، ببین چه خبر است.»
سفیر انگلیس مکاتبه مضحکی با من کرده بود. نامهای از رئیس شرکت دنلپ فرستاده بود که اگر وزیر اقتصاد اجازه کار تاسیس کارخانه لاستیکسازی در ایران به ما نمیدهد به علت نفوذ آمریکاییهاست. شاهنشاه خیلی برآشفتند. فرمودند: «او را بخواه و بگو این گههای زیادی را شما در دوران ملکه ویکتوریا شاید میتوانستید بخورید، [ولی] حالا نمیشود.» درست هم میفرمودند. البته اطاعت کردم.
مذاکرات با شهبانو را به تفصیل عرض کردم. خیلی با دقت گوش دادند. فرمودند: «شهبانو خیلی حساس است. باید حرفهای ایشان را گوش کرد، ولی اگر هرچه بگویند و بخواهند، عمل کنم کلاهمان پس معرکه است. ایشان نه حوصله و نه تجربه دارند، با آنکه خیلی خوب هستند.»
تلگرافاتی از ملک حسین و ملک فیصل رسیده بود، اولی... تشکر از شاهنشاه از تلگرافاتی که به رئیسجمهور و نخستوزیر شوروی درباره تخلیه زمینهای اعراب از اسرائیل فرموده بودند، و دیگری تشکر از رویه ایران در مورد مسئله بحرین.
شام به شاهدشت حضور ملکه مادر رفتم. شاهنشاه هم تشریف آوردند. ملکه مادر مبتلا به کمردرد هستند و خیلی ناراحت میباشند...