به کارهای جاری رسیدم، بعد شرفیاب شدم. شرفیابی طولانی شد. راجع به زمینهای کارمندان مجددا عرض کردم. رد شد. بسیار ناراحتتر شدم تا جایی که مدتی به جر و بحث گذشت. عرض کردم: «فرض کنید من اشتباه کردهام و به چند نفری اشتباه زمین دادهام؛ اولا برای دیگران هم زمین گرفتهام و دیگر شکایتی نخواهد بود. ثانیا شما باید وزیر دربار خودتان را تقویت فرمایید که کارم پیش برود.» فرمودند: «خیر، چه دلیل دارد من کار اشتباه تو را صحه بگذارم؟» عرض کردم: «به همان دلیل که من هم خیلی اوامرتان را به علت آنکه به شما علاقهمندم اجرا میکنم.» مفهوم دیگر این عرض من جسارتآمیز بود؛ یعنی اینکه اشتباه است و من اجرا میکنم. شاهنشاه خیلی حوصله فرمودند و به من پرخاش نکردند. بعد شعر سعدی را عرض کردم که قدری از این جسارت من بکاهد و آن این است که:
رئیس قافله را هم تغافلی باید
که بینصیب نمانند قاطعان طریق
مفید واقع نشد. عرایض دیگرم را با نهایت ناراحتی، ولی خونسردی عرض کردم. باران هم از دیشب به شدت میبارید. همه جا سیل جاری بود و شاهنشاه ناراحت بودند، بهخصوص که فرات هم طغیان کرده و خرمشهر در خطر است. دائما به باغ نگاه میکردند که در ابرها پراکندگی مشاهده شود، نمیشد. بعد فرمودند: «انگلیسیها مثل اینکه انتظار دارند که ما بحرین را بشناسیم و بعد در فدراسیون امتیازاتی به ما بدهد، ولی من چنین کاری نمیکنم.» عرض کردم: «حق دارید، ملت ایران و روحیه ملت ایران از هر چیزی برای اعلیحضرت مهمتر است. گو اینکه بحرین برای ما واقعا دردسر است، ولی یک موضوع ملیست. سرسری نمیتوان از آن گذشت.»
بعد درباره وضعیت فرانسه گفتوگو شد. دوگل پاریس را ترک کرده بعد مراجعت کرد. شایع بود استعفا میدهد. شاهنشاه فرمودند: «گمان نمیکنم، بر عکس، تصمیمات شدیدی خواهد گرفت.» عصری هم معلوم شد نظر شاهنشاه صحیح است، زیرا برگشت و مجلس را منحل کرد و گفت در مقابل طغیان شدت عمل به خرج خواهد داد. معلوم میشود اولا از ارتش اطمینان دارد. ثانیان شاید با غربیها زد و بند کرده که به این شدت وعده میکند کمونیستها را خواهد کوبید. فقط وعده کرده است بعضی وزرا را عوض خواهد کرد.
راجع به دانشگاهها مذاکره شد. فرمودند: «باید یک رفورمی بکنیم و به دانشجویان قبل از آنکه خودشان بخواهند، حق اظهار عقیده در امور دانشگاه بدهیم.» عرض کردم: «سال گذشته این برنامه را در دانشگاه پهلوی فرستادم، تصویب نفرمودید.» از بس شاهنشاه با انصاف است فرمودند: «مثل اینکه اشتباه کردم، نظر شما صحیح بود.»
فرمودند: «اگر عصر آفتاب شد گردش میرویم.» اتفاقا شد، گردش رفتیم. همه جا سیل جاری بود، ولی خوش گذشت. سر لطف و مرحمت بودند، مثل اینکه صحبتهای صبح اتفاق نیفتاده یا نهایت خودداری میکردند. حتی فرمودند: «واکسن تب زرد را که برای مسافرت اتیوپی زدهام، قوه مردانگی مرا خیلی تقویت کرده است.» عرض کردم: «پس افسوس که به آنجا تشریف میبرید، کاش جای دیگر میرفتیم.» بعد فرمودند: «تو که قبل از من به آمریکا میروی، به آمریکاییها بگو که چرا اینقدر تاخیر در تحویل اسلحه مورد احتیاج ما میکنند، در صورتی که این اسلحهها را روسها دو دستی و به فوریت به ما میدهند. میخواستید در بوشهر، کیش، بندرعباس و قشم رادار بگذارید، حالا میگویید ۲۲ ماه دیگر تاخیر دارد. این را به چه چیز تعبیر کنم؟» بعد مسائل دیگری که باید من قبلا در آمریکا گفتوگو کنم، امر دادند که اینجا نمیتوانم بنویسم. اگر فردا مُردَم و این یادداشتها منتشر شد، به کشورم و به پادشاهم و به عقیدهام خیانت کردهام. [رابرت] کندی در [انتخابات مقدماتی] اورگون از [یوجین] ماک کارتی شکست خورد. اگر در کالیفرنی هم شکست بخورد، فکر میکنم در [مجمع انتخاب نامزد ریاستجمهوری] حزب دموکرات قافیه را خواهد باخت.
سر شب برای شام رفتم، ولی شام نخوردم. منزل برگشته شام خوردم و با [محمد] باهری، معاونم، چهار پنج ساعت کار کردم. حالا ساعت یک صبح در نهایت خستگی میخوابم. فردا هم میخواهم به سواری بروم که قدری روحیهام عوض بشود. با اینکه سر حرکت کار زیاد دارم.
امروز دو سفیر هم دیدنم آمدند: [طیب حسین] سفیر پاکستان و [جوزف وارکونی] سفیر مجارستان. سفیر مجارستان را آدم فهمیده[ای] دیدم. از وضع فرانسه اظهار نگرانی میکرد، یعنی میگفت: «ممکن است در آلمان فاشیسم روی کار بیاید.» گفتم: «آن وقت که هیتلر روی کار آمد وضع مردم بد بود و حالا آنطور نیست.» گفت: «ولی ملت آلمان پیشواطلب و پیشواپرست است. به علاوه اوضاع تقسیم آلمان و سرحدات آن با لهستان یعنی در حقیقت موضوعات خارجی [ممکن است] باعث بروز پیشوای تازه بشود.»