arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۶۹۶۶۱
تاریخ انتشار: ۱۴ : ۰۰ - ۳۰ مرداد ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۲۶۸؛ اگر از این عمارت ان‌شاءالله توی باغات خودمان بسازیم، بسیار خوب است

رفتیم برای کلاه‌فرنگی دیگری... از توی پارک و خیابان و باغ راندیم رسیدیم به یک عمارت ریزه کوچکی که این را هم برای تفرج و تفنن ساخته‌اند. پیاده شدیم عمارت دومرتبه‌ایست یک اطاق زیر دارد پله‌های چوبی کوچک دارد می‌خورد می‌رود بالا. رفتم بالا، آن‌جا سه چهار اطاق کوچک کوچک تو در تو داشت. پنجره‌های ریز، درهای مقبول مثل اطاق‌هایی که برای اجنه دختر پادشاه پریان بسازند ساخته بودند. تمام این عمارت با آجرهای چینی کوچک کوچک رنگ به رنگ مثل کاشی ساخته بودند. خیلی مقبول بود، بسیار خوب‌ جور عمارتی است. اگر از این عمارت ان‌شاءالله توی باغات خودمان بسازیم، بسیار خوب است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

صبح از خواب برخواستیم، رخت پوشیدیم با مجدالدوله، سایر پیش‌خدمت‌ها حرکت کردیم که این عمارت را بگردیم. اول رفتیم اطاق مهدی‌خان را پیدا کردیم. بیچاره با حالت تب‌دار تک و تنها بی‌آدم و بی‌کس روی نیمکت افتاده بود. صندوق اسبابش هم در گار [ایستگاه راه‌آهن] مانده بود، نیاورده بودند. هی می‌گفت: «بابا صندوقِ مرا بدهید اسفرزه [گیاهی با خواص طبی – انتخاب] دَر آرَم بخورم.» دلم به احوالش سوخت. در این بین موچول خان، فخرالاطبا پیدا شدند. گفتم به زین‌دار باشی که «مهدی‌خان را با فخرالاطبا ببر هتل آن‌جا متوجه شو، او را معالجه کن.»

بعد رفتیم اطاق مجدالدوله که تفصیل او نوشته بودیم. آن‌جاها را گردش کردیم و تماشا کردیم. تالار به تالار دالان به دالان همه عمارت را گردش کردیم. یک دریایی بود. الحق به طوری خوب است که نمی‌شود تعریف او را نوشت مگر مختصری که می‌نویسیم. از آن جمله رفتیم به یک آپارتمانی که خیلی دور بود. بسیار عمارت عالی، اطاق‌های بزرگ، تمام مطلاکاری بود. مطلاکاریِ این‌جا را روی چوب می‌کنند، با طلای اشرفی و خیلی صنعت خوبی است. مبل‌های ممتاز از پارچه‌های قدیم داشت. به دیوارهای اطاق تماما پارچه‌های عالی چسبانده بودند. خیلی آپارتمان مجللی بود. در یک اطاق تخت‌خوابی بود که ناپلئون اول که این شهر را گرفته بود روی این تخت‌خواب خوابیده است.

[در حاشیه یادداشت:] «در پهلوی اطاق ناپلئون که نوشته بودیم تخت‌خوابش بود یک اطاق کوچکی بود. یک چهل‌چراغ پنج‌شاخه از عاج دارد که تمام او را مثل دسته‌های خنجر قدیم که منبت می‌کنند، منبت‌کاری کرده، شصت صورت به اشکال مختلف از او بیرون آورده‌اند. شصت هزار فلورن این چهل‌چراغ را خریده‌اند. یک چهل‌چراغ منبت و پنج‌شاخه هم داشت که تمامش عاج بود اما بی‌منبت».

عین تخت و چوب و ملزومات تخت در آن‌جا بود. پرده تخت و روی تخت مخملی بود که روی آن را گلابتون اصل زرتار دوخته بودند و این صنعت مخصوص ممتاز این شهر باویر است که زردوزی و گلابتون‌دوزی کرده بودند. بسیار پارچه نفیسی بود. به علاوه روی تخت و پرده تخت سه سمت دیوار اطاق را هم از این مخمل گلابتون‌دوز چسبانده بودند. خیلی پارچه قیمتی عالی است. مبلغ گزاف این پارچه‌ها تمام شده است. می‌گفتند یک میلیون مارک داده‌اند و این پرده‌ها را درست کرده‌اند.

چینی‌های قدیم کهنه کار ژاپن و چین که خیلی قدیم و کهنه است در این عمارات زیاد هست که از چوب مطلا از دیوار در آورده‌اند و روی آن‌ها چینی‌های کهنه گذارده‌اند. خلاصه خیلی توی این عمارات گردش کردیم. اگر بخواهم شرح این عمارت را بنویسم یک کتابی می‌شود. نمی‌شود نوشت.

از پله‌ها آمدیم پایین. داخل یک حیاط کوچکی شدیم و رفتیم به عمارت کهنه قدیمی که خزانه دولت است. خزانه‌دار آن‌جا حاضر بود. قراول زیادی هم دربِ درِ خزانه ایستاده بودند. خزانه‌دار درِ آهنیِ بزرگی که خزانه داشت باز کرد و داخل شدیم. ابتدا یک گالری و دالانی بود، از او گذشته داخل خزانه شدیم. جای کوچکی است اما خیلی محکم و خوب دور تا دور آن وسط این اطاق قفسه‌های چوبی بود. تمام شیشه کرده پشت شیشه جواهرات طلا و نقره اسباب نفیسه دولتی را چیده‌اند. یکی‌یکی درهای آن‌ها را باز کرده تماشا کردیم. تاج پادشاه، تاج ملکه را دیدیم که جواهرات خوب داشت و زرگری بسیار خوب کرده بودند. و زرگری آن‌ها هم همین مونیک [مونیخ] است. الماس‌های خوب دیدیم تمام کهنه و براق و سفید و ممتاز، از این الماس‌های نو کاپ نیست، تمام کهنه است و الماس‌های عالی. جواهرات ملکه از قبیل نیم‌تاج الماس، گردن‌بندهای مروارید درشت یک‌دست ممتاز که آویزهای الماس داشت، دستبندهای مروارید و چیزهای نفیس دیگر از هر جور بود، اما حالا ملکه عجالتا در باویر نیست که این جواهرات را به خود زده به مجالس و بال‌ها [باله] برود. این جواهرات در نهایت تلألو و جلوه در پشت شیشه خودنمایی کرده انتظار یک ملکه را می‌کشد که زینت سینه و دوش او شده جلوه‌های خوب خود را نمودار کند.

در این باویر رودخانه‌ایست موسموم به رگن (Regen) که از پاسااُ (Passau) از سرحد [مرز] اطریش می‌گذرد و به دانوب می‌ریزد، از این رودخانه مروارید درمی‌آورند. صدفی دارد بیرون می‌آورند و از توی او مرواریدهای درشت یک‌دست خوب بیرون می‌آورند. اگرچه به تلألو و جلای مرواریدهای دریای فارس و دریای هند نیست اما مروارید است و مروارید خوب و از این مرواریدها در این خزانه زیاد است.

توی الماس‌ها یک الماسی بود کبود، برلیان، خیلی چیزِ نفیسی بود و پُرقیمت، چندان هم بزرگ نیست، حد وسط است. سنگ کریستال دِ رُش [de roche- گوهر بلور] معدنی در این‌جا زیاد بود که از او اسباب‌های خوب، کاسه‌ها، بشقاب‌ها و چیزهای دیگر تراشیده درست کرده‌اند که چیزهای نفیسی است. پشت شیشه بود، دیدیم، یکی‌یکی قفسه‌ها را باز کردند و تماشا کردیم. زمردهای بزرگ خوب داشت. جواهرات چرمی پیاده خیلی بود که توی جعبه‌های چرمی زیر میز پای اطاق که روی آن‌ها شیشه است گذارده بودند آن‌ها را هم باز کردند و تماشا کردیم. اغلب جعبه‌ها خالی بود. بعضی یکی دو مروارید چهار پنج الماس در میان آن‌ها بود. یاقوت کبود که فرانسه‌ها صفیر می‌گویند در این جعبه‌ها زیاد بود. خلاصه اگر بخواهیم تمام این خزانه و جواهرات را بنویسیم کتابی می‌شود. همین‌قدر روی هم رفته خزانه کوچک ممتاز جامعی است و برای یک پادشاه کافی است.

بعد از تماشای این‌جا که به قدر دو فرسنگ می‌شد و در این عمارت گردش کرده بودم اشتهای خوبی پیدا کردم. یک راه نزدیک‌تری به منزل خودمان پیدا کردیم و آمدیم منزل ناهار خوردیم.

بعد از ناهار کالسکه آوردند، من و مجدالدوله در کالسکه نشسته راندیم برای گردش شهر. از کوچه‌ها و برزن‌ها گذشتیم. کوچه‌های وسیع و خیابان‌های پهن خوب دارد. مگزن‌های [مغازه - انتخاب‌] بسیار عالی دارد خیلی مزین. تمام با اسباب‌های شسته روفته، بسیار خوب، از قبیل پرده‌های نقاشی  بسیار ممتاز که در مگزن‌ها می‌فروشند. چون نقاش‌های معروف در مونیک خیلی است، پرده‌های نقاشیِ خوب زیاد دارد. افسوس که ما وقت و مجال نداشتیم که در این مگزن‌ها پیاده شویم و اسباب بخریم.

خلاصه راندیم و از شهر خارج شدیم. رسیدیم به یک محوطه‌ای که زمینش تمام چمن بود. وسط آن یک عمارت بزرگ چوبی ساخته بودند و حالا خراب می‌کنند. از جنرال مهمان‌دار پرسیدم: «این چه است؟» گفت: «در چندی قبل جشنی برای ژیمناستیک‌بازها گرفته بودند که تمام ژیمناستیک‌های آلمان و بعضی دولت‌های دیگر در این عمارت جمع شده ژیمناستیک بازی می‌کردند. هر کدام بهتر و خوب‌تر بازی می‌کردند انعام یا نشان و مدالی می‌گرفتند. آن جشن تمام شده است و این عمارت را خراب می‌کنند.»

قدری راندیم، رسیدیم به میدانی که وسط آن یک مجسمه بزرگی ساخته‌اند که یک مجسمه بزرگی به یک شیر خیلی بزرگ قوی تکیه کرده است. این‌ها را با چُدن ریخته‌اند؛ صورت زنی است که قبای پوستی پوشیده و سرش یک تاج لوریه یعنی تاج افتخار که برگ خرزهره باشد گذارده یک دستش را بلند کرده و دست دیگرش روی شیر گذارده. این صورت زن مملکت و سلطنت باویر را نماینده است. یک دست این مجسمه که بلند است شش ذرع است. از کله مجسمه تا کف پای مجسمه پانزده شانزده ذرع است. زیر پای این مجسمه هم سکوی بزرگی است که از کف زمین تا کله مجسمه خیلی بلند است اما قد خود مجسمه شانزده ذرع است. این اول [نخستین] مجسمه بزرگ قوی گنده‌ایست که در دنیا ریخته‌اند، از این بزرگ‌تر مجسمه نیست، مگر مجسمه آزادی که فرانسه‌ها برای مملکت ینگ دنیا ریختند و برای هدیه فرستادند و حالا در نویرک [نیویورک] شهر ینگ دنیا است. آن هم به قدر همین مجسمه است. قدِ این مجسمه یقینا نوزده ذرع است. پشت این مجسمه یک نیم‌هلالی به شکل دایره درست کرده بودند که ستون ستون جلوش بود، شبیه به گالری، به دیوارهای او مجسمه‌های نیم‌تن پوست از مرمر درست کرده بودند؛ مجسمه‌های جنرال‌های بزرگ، شعرای معروف، مردمان بزرگ است. از کف زمین دوازده پله می‌خورد می‌رود بالا می‌رسد به کف این گالری. دیگر من پیاده نشدم که بروم بالا، از توی کالسکه این مجسمه‌ها را تماشا کردیم. اسم این مجسمه‌سازِ (Louis - De Schoanthaler). اسم ریخته‌گر مجسمه است: (Ferdinand De Miller) پانصد هزار مارک که نود هزار تومان ایران است خرج آن شده است.

[در حاشیه صفحه به دست‌خط ناصرالدین‌شاه:] «هر سال در اول اکتبر در این میدان از دهات اطراف حیوانات چارپای شاخ‌دار مثل گاو و غیره آورده اکسپوزه می‌کنند [نمایش می‌دهند – انتخاب]. اسم این چمن و میدان ترزین ویزه (There sien viesee) است.»

باز یک قدری توی شهر گردش کردیم و رفتیم برای ننف‌بورغ (Nynphenburg) [نیمفنبرگ] معنی‌اش این است: «شهر پریان».

راندیم و از توی شهر و کنار شهر گذشتیم و رسیدیم به راه‌آهنی که دیروز آمده بودیم. از راه‌آهن هم گذشته و صحرایی شدیم. هوا هم ابرِ سختی شده بود. همین‌طور که می‌راندیم رسیدیم به یک باغ و پارک بسیار بزرگی که دورش دیوار داشت و یک‌وری، پرسیدم، گفتند این باغ مرال [گوزن – آهو] است، مرال‌های نر و ماده زیاد در این باغ ول کرده‌اند. درخت‌های کهن قوی دارد. تمامش جنگل است و زمینش چمن. آن‌جا قدری ایستادیم و مرال‌ها را تماشا کردیم. در این بین باران بسیار سختی بارید. کالسکه‌چی‌ها آمدند، سرِ کالسکه را بستند. می‌خواستیم از این‌جا برگردیم و گفتم: «شهر پریان همین است و برگردیم.» میرزا رضاخان و مهمان‌دار گفتند: «خیر باید برویم بالاتر، باغ خوب و جاهای خوب آن بالاست» و راندیم. قدری که راندیم رسیدیم به یک محوطه بزرگ وسیعی که تمامش گل‌کاری و چمن است.

وسط این پارک یک حوضی است یک فواره داشت که سه سنگ آب صاف به قدر هجده ذرع از آن فواره می‌پرید. دور این فواره را سنگ‌های تخته تخته بزرگ مثل کوه به حالت طبیعی غیرمنظم چیده بودند که آب از وسط آن سنگ‌ها می‌پرید. این سنگ‌ها به دو جهت است: یکی این‌که حالت طبیعی پیدا کند و بگویند آب از توی کوه بیرون می‌آید. یکی هم برای این است که اگر این سنگ‌ها را روی فواره نگذارده بودند این آب فواره را می‌کند. این سنگ‌ها هم فواره را محافظت می‌کند و هم قشنگ است و هم حالت طبیعی و کوه را می‌نماید، خیلی فواره قشنگی است. دور حوض هم تمام باغچه و چمن گل‌کاری است. دور پارک هم خانه‌های مقبول سفیدکاری براق به شکل نیم‌هلال ساخته‌اند که از دور خیلی مقبول بود و برق می‌زد. عمارت شهر پریان هم این باغ و فواره منظر و گل‌کاری در جلوی او واقع شده، یک خیابان ممتدی هم که از وسط او یک نهر آب که به قدر یک رودخانه می‌رود و تا چشم کار می‌کند از جلوی این محوطه کشیده شده است. این پارک و خیابان و این عمارت‌ها جلوخان عمارت پریان است که اصل باغ و پارک بزرگ توی عمارت واقع است. این عمارت مالِ دولت است، حالا منزل داده‌اند به شاهزاده خانم «پرنس آملی دوبورن» که دختر ملکه «ایزابل» اسپانیول است و خیلی هم به مادرش شبیه است. رویتا چشمش خیلی شبیه است. مادرش خیلی قطور و چاق است، این ریزه و کوچک لاغر است. شوهر این شاهزاده پرنس که برادرزاده رژان است.

خلاصه با کالسکه رفتیم، داخل باغ شدیم. چه باغی، مثل بهشت، حقیقت باغ پریان است. یک فواره بزرگی مثل فواره بیرون، سه سنگ آب، پانزده شانزده ذرع می‌پرید و یک دریاچه دراز و طولانی تشکیل می‌داد و اطراف آن خیابان‌های پهن طولانی داشت و درخت‌های کهن. تمام گل‌کاری و چمن، تا چشم کار می‌کرد خیابان بود و گل‌کاری و صفا، باران هم آمده بود صفای مخصوصی داده بود که آدم واله می‌شد از تماشای این باغ. عمارت هم که یک رویش به آن جلوخان و پارک بود روی حسابی‌اش به این باغ بود. عمارت خیلی طولانی دراز ممتدی بود به قدر یک شهر. پیاده نشدم که بروم توی عمارت، از بیرون تماشا کردیم و خود شاهزاده خانم و شوهرش هم در عمارت بودند و ما را با دوربین تماشا می‌کردند. خلاصه پیاده شدیم و خیابان را گرفته رفتیم برای حوض بزرگ که فواره دارد. میرزا مهدی‌خان، ادیب‌الملک، ابوالحسن‌خان، احمدخان همراه ما بودند. شوهر پرنسس آملی دبربون، لوئی فردیناند برادرزاده رژان است. پرنس آلفونس برادرشوهر پرنسس که هر سه در این باغ منزل دارند. رسیدیم به لب حوض، فواره حوض را تماشا کردیم و راه رفتیم و گردش کردیم و گل چیدیم. باران هم ایستاده بود. خیلی صفا داشت. چند زن و دختر خوشگل هم ما را عقب کرده بودند با ما می‌آمدند، اما در نهایت معقولی، سه چهار پیرزن خیلی بدگل و ترکیب دیدیم که مواظب جاروی باغ هستند و این باغ را جارو می‌کنند. قدری با آن‌ها حرف زدم و پنج امپریال هم به آن‌ها انعام دادم.

بعد سوار کالسکه شده راندیم برای تماشای بعضی عمارت‌های کوچک کوچک که در این باغ است. یک دختر خوشگلی هم توی این زن‌ها بود، همه جا همراه ما آمد.

رسیدیم به یک کلاه‌فرنگی خیلی مقبولی، پیاده شدیم. حقیقت عمارت پریان است. توی جنگل واقع است یک اطاق گردی وسط دارد که آیینه‌کاری کرده‌اند و مبل‌های مقبول دارد و خیلی قشنگ است، چند اطاق هم این طرف و آن طرفش داشت. یک مرتبه [طبقه] ساخته‌اند خیلی جای مقبولی است. آن‌جا را برای گردش عصر و خوردن چای و این‌ها ساخته‌اند.

از آن‌جا رفتیم به یک کلاه‌فرنگی دیگری، او هم جای بسیار خوبی است اما به زینت این یکی نیست. قدری راندیم رسیدیم به یک رودخانه‌ای که آب او از مرتبه‌های متعدد می‌ریخت. مرتبه به مرتبه با سنگ‌های مرمر خوش‌رنگ خوب درست کرده‌اند که آب از آن مرتبه به این مرتبه، مرتبه به مرتبه می‌ریزد تا داخل حوض می‌شود. به طوری این سنگ‌ها و مرتبه‌ها را میزان درست کرده‌اند که وقتی آب می‌ریزد مثل یک پارچه بلور است. دندانه دندانه نیست، خیلی خوب درست کرده‌اند و عالمی داشت. پیاده شدیم و آن‌جا را تماشا کردیم که یک‌دفعه دیدیم رژان رسید و از کالسکه پیاده شده و با ما دست داد. پرسیدم: «کجا بودی؟» گفت: «روزها به آب سرد عادت دارم، آمده بروم توی آب.» مردکه هشتاد سال دارد می‌گفت: «در مصر و شامات در عهد محمدعلی پاشای حاکم مصر به سیاحت رفته بودم.» از محمدعلی پاشا تا حال پنجاه سال است. آن وقت آن‌جا سیاحت کرده است، با این سن حالا هم می‌رود توی آب سرد!

خلاصه ما سوار شدیم و رفتیم برای کلاه‌فرنگی دیگری و او هم رفت برای آب سرد. از توی پارک و خیابان و باغ راندیم رسیدیم به یک عمارت ریزه کوچکی که این را هم برای تفرج و تفنن ساخته‌اند. پیاده شدیم عمارت دومرتبه‌ایست یک اطاق زیر دارد پله‌های چوبی کوچک دارد می‌خورد می‌رود بالا. رفتم بالا، آن‌جا سه چهار اطاق کوچک کوچک تو در تو داشت. پنجره‌های ریز، درهای مقبول مثل اطاق‌هایی که برای اجنه دختر پادشاه پریان بسازند ساخته بودند. تمام این عمارت با آجرهای چینی کوچک کوچک رنگ به رنگ مثل کاشی ساخته بودند. خیلی مقبول بود، بسیار خوب‌ جور عمارتی است. اگر از این عمارت ان‌شاءالله توی باغات خودمان بسازیم، بسیار خوب است. این‌جا را هم تماشا کرده سوار شده آمدیم زیر عمارت بزرگ. در گوشه این عمارت یک مجسمه بسیار خوبی که کار «کانوواز» است و کانوواز از استادهای معروف این کار است، درست کرده و توی طاقچه‌ای گذارده‌اند که از آفتاب و باران محفوظ است. مجسمه زن بسیار خوشگل خوبی بود و زیر او هم یک حوض آب خوبی و آبشار کوچک مقبولی داشت. پیاده شدیم کالسکه‌ها را دادیم بردند بیرون باغ و خودمان پیاده دور این حوض و این عمارت بنا کردیم پیاده رفتن.

وقتی که در آن عمارت ریزه پیاده شده گردش می‌کردیم، شاهزاده خانم و شاهزاده‌هایی که در این عمارت منزل دارند آمده بودند آن‌جا که ما را ببینند رفتم جلو، با آن‌ها دست دادیم و تعارف کردیم و صحبت کردیم و بعد سوار شده آمدیم و رسیدیم به حوضی که جلوخان این عمارت است اول دیده بودیم. چند دانه گل سرخ چیدم و کنار حوض زیر آن فواره به قدر پنج دقیقه ایستاده آن‌جا را تماشا کردیم. زن و دختر زیادی هم دور ما جمع شده بودند اما خیلی معقول و مودب. سوار کالسکه شده از راه دیگر و مگزن‌های دیگر، میدان‌گاه‌های خوب و از جلوی هتل‌ها آمدیم برای کنار رودخانه‌ای که از این شهر می‌گذرد و مجسمه‌های مرمر خیلی عالی در این باغ که بودیم این طرف و آن طرف خیابان گذاشتند. کانوواز مجسمه‌ساز از اهل دانمارک است. آن عمارت کوچکی که اول دیدیم پرده‌های گلابتون‌دوز پرکار خیلی داشت که صنعت کرده‌اند. صد سال می‌شود که این عمارت‌ها را ساخته‌اند.

در مراجعت از روی پل رودخانه ایزار (Isar) گذشتیم. یک مدرسه آن‌جا ساخته‌اند که این مدرسه را مکسی‌میلین دویم پادشاه باویر ساخته، پدر لوئی دویم است که خودش را کشت. سی سال قبل از این ساخته. مجسمه پادشاه هم مقابل مدرسه آن طرف رودخانه گذاشته شده است. این رودخانه آب صافی دارد. بعضی جاها هم سد بسته‌اند که آب مثل آبشار می‌ریزد و گویا این رودخانه داخل دانوب می‌شود.

خلاصه آمدیم منزل هندوانه خوردیم و راحت کردیم و امشب باید در این عمارت به شام رسمی برویم. در ساعت هفت لباس پوشیده، شمشیر بسته، نشان و حمایل انداخته رفتیم برای شام امشب.

ما را به عمارتی بردند که هیچ ندیده بودم و امروز هم گردش نکرده بودم. از دالان‌ها اطاق‌ها گذشتیم، پیش‌خدمت‌ها با شمعدان‌ها و ایشک‌آقاسی‌ها از جلو در نهایت جلال رفتیم. رژان جلو آمد و دست دادیم. داخل تالاری شدیم، در آن تالار فقط من بودم و شاهزاده خانم‌ها، شاهزاده قدری آن‌جا ایستاد تعارف کردیم.

تالار عالی بود، دیوار و بدنه این تالار را روی گچ نقاشی کرده بودند. نقاشی‌های بسیار ممتاز به قدر اندازه آدم. صورت جنگ‌ها و سلاطین و پادشاهان باویر را کشیده بودند، قدری آن‌جا ایستاده بعد بازو به بازوی دختر امپراطور اطریش که عروس پسر دویمی رژان است داده داخل تالار دیگری شدیم و آن هم تالار بزرگی است و دیوارهایش تمام نقاشی است. سایر شاهزاده خانم‌ها و شاهزاده‌ها هم از عقب ما داخل اطاق شام شدیم. تالار بسیار بزرگ عالی، چهل‌چراغ‌های زیاد داشت. میز بسیار مجللی چیده بودند به قدر یکصد و بیست نفر سرِ این میز مهمان بودند. این تالار ثالامانژه (Salle a manger) است. دختر امپراطور اطریش دست راست و رژان دست چپ ما نشست. ایرانی‌ها و فرنگی‌ها همه جا به جا شدند. شام خوبی خوردیم، رژان برخاست به سلامتی ما تُستی برد، ما هم به سلامت او به زبان فرانسه تُستی بردیم. دو طرف تالار هم بالاخانه [بالکن] بود که در هر کدام یک دسته موزیکانچی بودند، متصل از این طرف آن طرف زِر و زِر ایرانی و فرنگی موزیک می‌زدند.

شام تمام شد، برخاسته آمدیم به تالار اولی دور هم زن و مرد جمع شدیم و راه رفتیم و صحبت کردیم قهوه خوردیم مدتی طول کشید بعد من خسته بودم، با رژان تعارف کرده آمدم منزل خوابیدم. وضع سلطنت حالیه باویر از این قرار است:

این رژان پدر و برادرش پادشاه بودند، خودش پادشاه نشد و سلطنت رسید به لوئی دویم که دیوانه بود خودش را کشت. او که مرد سلطنت رسید به برادر لوئی دویم که او هم حالا در عمارت فرستین‌رید (Furstenried) نشسته است و کار به هیچ کاری ندارد، و پادشاه مستقل این رژان است که در کمال استقلال سلطنت می‌کند.

قشون: باویر در غیر جنگ بیست هزار قشون زیر اسلحه دارد، در موقع جنگ صد هزار قشون می‌توانند حاضر کنند. قشون باویر هم از قشون‌های معروف است، از هر جهت؛ از لباس و جوانی و رشادت و ترکیب و اسلحه خیلی ممتاز و اول قشون هستند. ووتمبرغ [وورتمبرگ] و باد [بادن – بادن] کمتر از این قشون می‌توانند حاضر کنند. در غیر جنگ سردار و سرکرده این قشون‌ها پادشاه باد و ورتمبرغ و باویر است. در جنگ جنرال معتبری از پروس برای حرکت و نظم و دستورالعمل جنگ این قشون‌ها مامور می‌شود که باید به دستورالعمل جنرال پروس رفتار کند. خود پادشاهان این سه ایالت در صلح اختیار قشون و رتق و فتق امورات ایلاتی با خودشان است و همه نظامی هستند.

علامت بیرق این سه ایالت هم غیر بیرق پروس هر کدام علامت مخصوص موافق سلطنت خودشان دارند. سرِ بیرق باویر شیر داشت و سایر هم طورهای دیگر از قبیل سرنیزه و غیره مخصوص ایالت خودشان داشتند. در امور و داخله خودشان مستقل هستند، پول‌های این سه ایلات را به شکل خودشان سکه می‌زنند. از دربارهای دول دیگر در دربارهای این سه ایالت مامورهای دیپلماتیک هست به ما معرفی شدند آن‌ها را دیدیم. از دولت پروس هم در این ایالات مامور مخصوص بود. از این سه ایالت هم در دربارهای دول خارجه مامور هست اما در هیچ جا از دولت فرانسه ماموری ندیدیم. گویا فرانسه به این دول‌ها جزء ماموری نباید بفرستد. مامور پروس که آن‌جاهاست در حقیقت وزیر امور خارجه است. این‌جاها نفوذش بیش‌تر از سایر دول است. دربارهای این سه ایالت بسیار معتبر است. لوازم درباری را مثل سایر دولت‌های معتبر از وزرای بزرگ و ایشک‌آقاسی‌ها و وزیر دربار و صاحب‌منصبان درباری و لوازم دربار از کالسکه و قراول احترام و غیره و غیره همه را دارند، خیلی خوب و ممتاز به‌خصوص دربار باویر که خیلی دربار عالی منظمی داشت.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۲۹۶-۳۰۴.

نظرات بینندگان