سرویس تاریخ «انتخاب»؛ باید رفت به داورزن که جزو سبزوار است. باید رفت. پنج فرسنگ بلکه ۶ فرسنگ راه است. صبح سر دسته از خواب برخاستم. رخت پوشیده، سوار اسب کهر سیاه تازه عمادالدوله شده، دو راه بود به منزل: یکی باید با کالسکه از راه دیروزی آمده، دوباره به صدرآباد رفته، از آنجا به منزل برود. یکی دیگر از دست بالا؛ میگفتند کالسکه نمیرود اما نزدیک است.
ما راه سواره را راندیم با امینالدوله و غیره صحبتکنان. هوا خیلی خیلی گرم و بد بود، باد سام [۱] میآمد. طرف راست کوه است، طرف چپ هم ماهور اما هر دو به فاصله زیاد. طرف چپ دو سه مزرعه خوب هم که مال سادات بود ملاحظه شد.
بره آهو این منازل زیاد است و خیلی میگیرند، زنده و مرده. با حیدرقلیخان ایلخانی در باب مرو و غیره صحبت زیاد شد، اما کالسکه همه جا میآمد، در کمال خوبی و بلدهای قرمساق میگفتند نمیآید؛ کالسکهها را برده بودند از آن راه. بسیار بسیار افسوس خوردم. با کمال کسالت و نجاست و گرما میراندم.
بعد از راندن دو فرسنگ تمام، از صحرای صاف خوب، دهنه پیدا شد. حاجی مصطفیقلیخان و یک نفر دیگر بلدی میکردند جلو. داخل دهنه شده؛ این طرف آن طرف کوههای سیاه، سنگ سوخته بد بیآب خشک، دره تنگ، راه بد. یک فرسنگ و نیم هم راندیم – همه جا سرازیر – تا صحرا پیدا شد. مزرعه بسیار بسیار بدی دامنه کوه بود، به قدر شاش سگ آب داشت. دو سه تا درخت توت [و] سیرک. توتش هم رسیده بود، کثیف. آنجا آفتابگردان زده به ناهار افتادیم.
جلو، صحرای کبیر صاف پیدا بود. دهات کاهه، بهمنآباد [و] مزینان پیدا بود. خیلی گرم بود. حاجبالدوله و پیشخدمتها همه بودند. ناهار خورده، باز سوار شدیم. کالسکه نبود، باز سواره راندیم. بسیار بد گذشت. باد سام میآمد. قدری که راندیم، شاهزاده پرویز میرزا با سواره سبزواری آمدند. پرویز میرزا همان قرتی قدیم است؛ قر خراسانی میداد، باز دهانش را گویا از پنبه و کهنه پر کرده بود که ریشه بنماید. قدری مزخرف گفت. اسبهای سوارش خوب بود.
بلوک مزینان ۹ پارچه ده است که داورزن منزل هم جزو مزینان است. این بلوک جزو سبزوار است.
راندیم تا یک فرسنگی اردو. کالسکه کوچک هم از دور نمودار شد. در این بین رحمتاللهخان آمد گفت آدمهای من [در] نزدیکی مزرعه؛ - نشان داد دست چپ دامنه کوه – گفت آنجا پلنگ دیدهاند، خواباندهاند. من بیاختیار رفتم سوار کالسکه شده، تند راندیم رو به مزرعه. به قدر یک فرسنگ راندیم. آدمی که سر پلنگ بود آمد که پلنگ برخاست رفت به کوه. بسیار بسیار خفیف شده، راندیم رو به منزل. همانقدر شد که راه کالسکه را به بلند و پستی و سنگلاخ انداختیم، با هزار کثافت وارد منزل شدیم. آب زیادی دارد، اما هوا بسیار گرم است. گوجه و زردآلو و قوره آوردند. عکاسباشی میگفت امروز عقب آهو تاختم، نزدیک رسیده تفنگ انداختم نخورد.
مزینان جای معتبری است؛ تفنگچی زیاد دارد. مردمان کارکُن رشیدی دارد. خواستم بخوابم، از گرما و مگس نشد. ورود [به] منزل؛ شهابالملک، حاجی علیخان، سعدالملک [و] محمد آقای سرتیپ که از خیرآباد جلو افتاده بودند، اینجا ملحق به اردو شدند.
امروز از ماهور و کوهها که آمدیم بز تکه زیادی داشته است. دبیرالملک و ملکصور دیده بودند. کبک [و] تیهو، از هر قبیل شکار اینجاها فراوان است. شب بعد از شام قرق شد، مردانه شد. بعد خوابیدیم. انیسالدوله بله شد.
پینوشت:
۱- باد سام: بادی که بسیار مضر و حرارتش با حرارت تنور افروخته لاف همسری و برابری زند و چون وزد هوا را با ذرات ریگ و خاک نرم تیره و تار گرداند. (دهخدا)
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۱۹۲-۱۹۴.