سرویس تاریخ «انتخاب»؛ برخورد اعتمادالسلطنه به پدرم به وسیلهی پسران عمادالدوله شد. به این تقریب که او بنا شد با عمادالدوله وصلت کند و دختر او را تزویج نماید. به این مناسبت با فرزندان عمادالدوله خصوصیت و رفت و آمد مینمود و چون پدرم با آن شاهزادگان رایگان بود اتفاق ملاقات افتاد و به وسیلهی آنها آشنایی دست داد و شاهزادگان نیز برای همراهی با داماد تازه در مرتبط شدن پدرم با اعتمادالسلطنه مساعدت کردند. ولیکن پدرم پس از چند روز مصاحبت او پشیمان شده در صدد مفارقت برآمد. او دانست و به پدرم فهمانید که اگر نخواهد به اختیار در صحبت او بماند مجبورش خواهد کرد و او بر این امر قادر بود؛ چه پدرم در طهران و در دستگاه سلطنت معروفیت نداشت و محمدحسینخان پیشخدمت شاه و از رجالی بود که تازه تقرب یافته و رو به ترقی میرفت. بیانصاف و بیمروت نیز بود. مردمان بیپشت و پناه هم که در مملکت ما وسیلهی حفظ جان و مال و آبرو نداشتند. حتی اینکه چون دیده بود پدرم خوشوقت نیست و در صدد فرار است پوستکنده گفت: «این خیال را از سر به در کن، زیرا هزار قسم تهمت میتوانم به تو بزنم مثلا به ذهن شاه و مردم میدهم که بابی هستی» و البته خوانندگان میدانند که آن زمان تهمت بابی بودن چه اندازه برای شخص عاقبت وخیم داشت و چه بسیار اشخاص به این عنوان راست یا دروغ خونشان ریخته شد. چون پیروان باب نه تنها از جهت تعصب دینی مبغوض مردم بودند، شاه هم بغض مخصوص به آنها داشت، چون در آغاز سلطنتش در صدد قتل او برآمده بودند تا انتقام کشته شدن باب را بکشند. حاصل اینکه به این وسایل و تهدیدات اعتمادالسلطنه پدرم را مجبور کرد در ادارهی او بماند و برای او کار کند.
سبب بیمیلی پدرم به مصاحبت اعتمادالسلطنه صفات رذیلهی او بود. کجخلق و بدزبان، کوتاهنظر و بخیل، طماع و حریص، بدنفس مفتری، حسود و بیرحم، چنانکه یکی از مشاغل او این بود که پیش شاه از مردم سعایت کند و تفتین نماید. میخواست به فضل و علم معروف باشد، اما بیمایه بود و به طفیل فضل و علم دیگران تحصیل مقام مینمود و در گمنامی همکاران خود میکوشید، ولیکن اسباب کار را نیکو فراهم میساخت. کتابخانهی مفصلی تهیه کرده و برای تحصیل اطلاع و مواد کار به هرکس و هر وسیله لازم بود متوسل میشد و به این لطایفالحیل دارای مولفات عدیده در تاریخ و جغرافی گردید و زحمت آن تالیفات را اکثر پدرم کشیده و معاصرین این قضیه را میدانستند؛ چه گاه اتفاق میافتاد که کتابی را که به اسم خود منتشر ساخته بود از خواندنش عاجز میشد و غلط میخواند. به علاوه در تحریر و تالیف سلیقهی کج داشت و متلوّن بود و غرض هم بسیار به کار میبرد و زحمات پدرم را ضایع میکرد؛ چه از تالیف و تصنیف علاوه بر شهرت فضل و کمال اجرای اغراض نفسانی و خصوصیت و تملق و بیشتر اوقات معاندت و کینهجویی با اشخاص را نیز منظور داشت و عجله و شتاب و دخل و تصرف بیجا نیز در کار میکرد. به این واسطه اغلاط سهوی و عمدی در آن تالیفات بسیار است.
با این همه مولفاتی که به اسم اعتمادالسلطنه است خالی از فایده نیست و انصاف باید داد که اگر خود فاضل و مصنف نبود، سلسلهجنبان بود و قدر او بیشتر معلوم میشود هرگاه رجال معاصر او و بعد از او را به یاد آوریم که در چه عوالم بودند و باز باید از اعتمادالسلطنه ممنون بود که تالیف و تصنیف و علم و ادب را وسیلهی اعتبار قرار میداد.
ادامه دارد...
منبع: خاطرات محمدعلی فروغی به همراه یادداشتهای روزانه از سالهای ۱۲۹۳ تا ۱۳۲۰، به خواستاری ایرج افشار، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ سوم، ۱۳۹۸، صص ۲۱-۲۲، (رساله در سرگذشت خود و پدر).
محمدحسنخان پسر حاجی علیخان اعتمادالسلطنه... مایهی علمی نداشت و مخصوصا از سواد عربی و فارسی و شعر و ادب بیبهره و بنابراین از اجرای منظور خویش عاجز بود، به این سبب همین که پدرم را شناخت به او چسبید و تا زنده بود یعنی مدت بیستوچهار سال او را رها ننمود... صنیعالدوله یعنی اعتمادالسلطنهی دوم معتقد بود که به وجود اهل فضل و ادب محتاج است و با اینکه پدرم به مصاحبت او خوش نبود دست از او برنمیداشت.