سرویس تاریخ «انتخاب»؛ اما جریان احوال شخص خودم؛ پس از آنکه نزد ملاباجیها و آخوند مکتبیها خواندن و نوشتن آموختم به صرف و نحو عربی پرداختم و پدرم نیز تا اندازهای که مشاغلش اجازه میداد در این باب کمک میکرد و از سن هشت نه سالگی بنای تعلم زبان فرانسه و انگلیسی نیز گذاشتم.
معلم زبانهای خارجی و علوم جدید آن زمان بسیار کمیاب بود، ولی من تا یک اندازه از مترجمین دارالترجمهی دولتی که تحت ریاست پدرم بودند استفاده کردم و کمک موثری که از این جهت به من رسید این بود که یک نفر فرانسوی موسوم به مسیو ریشار در زمان محمدشاه به ایران آمده، و در مدرسهی درالفنون معلم زبان فرانسه شده و با پدرم دوست بود. پسری داشت که در فرانسه تحصیل مقدمات کرده بود در سال ۱۳۰۷ ق او را به طهران آورد که پس از خودش جانشین او شود. پس او را به پدرم معرفی کرد که در تکمیل زبان فارسی به او راهنمایی کند. پدرم اغتنام کرده، ترتیبی داد که من زبان فرانسه و مقدمات علوم را از او فراگیرم و به راستی در آغاز کار از او استفاده کردم. اما برای زبان انگلیسی که شروع کرده و یک اندازه پیش رفته بودم وسیلهی تکمیل نداشتم. عاقبت برای اینکه زحمتی که در آن زبان کشیده بودم هدر نرود، در ۱۳۰۹ ق بنا گذاشتم در مدرسهی دارالفنون در سر درس زبان انگلیسی حاضر شوم؛ چون آن زمان در آن مدرسه روزها بعدازظهر فقط درس زبان (فرانسه یا انگلیسی یا روسی) میدادند و کسانی را هم که شاگرد مدرسه نبودند و میخواستند زبان بیاموزند میپذیرفتند.
چند ماهی هم به این منوال گذراندیم تا در سال ۱۳۱۰ ق، چون وبا مرتفع شد و مدرسهی دارالفنون از حال تعطیل به در آمد پدرم به صوابدید یکی از دوستانش مرحوم حاجی نجمالدوله که معلم کل ریاضیات درالفنون بود مرا شاگرد رسمی آن مدرسه قرار داد، به این نیت که تحصیل علم طب کنم تا محتاج به خدمت دولت نباشم؛ چون پدرم از این جهت رنج دیده و ناراضی بود و آرزو داشت که من بتوانم شغل آزاد داشته باشم. اما تقدیر موافق تدبیر نیامد به شرح ذیل:
مدرسهی دارالفنون از تاسیسات مرحوم میرزا تقیخان امیرنظام اساسا مدرسهی نظامی بود برای تربیت صاحبمنصبان نظام و شاگردان منقسم به چند دسته بودند: توپخانه و پیاده و مهندس و طبیب و موزیک، و دروس آن مدرسه همه متوجه این مقصود بود و، چون صاحبمنصب شدن موکول به داشتن بعضی علوم مقدماتی خاصه ریاضیات است و مدرسهی دیگری نبود که آن مقدمات را بیاموزد، آنها را در همان مدرسه تعلیم میکردند؛ بنابراین مرا، چون به مدرسه رفتم به فراگرفتن علوم مقدماتی گماشتند و سه چهار سال از عمر مصروف این کار شد تا نوبت به تعلم علوم طبی رسید. معلم طب مدرسه منحصر به یک نفر از ارامنهی اصفهان بود که در هندوستان و انگلستان تحصیل کرده و زبان انگلیسی هم در مدرسه او درس میداد و دکتر بازیل نام داشت و این یک نفر میبایست جمیع شعب علوم طب را تدریس کند و او اگر طبیب خوبی هم بود معلم خوبی نبود، چون تعلیمش این بود که شاگردان در حضور او کتاب را قرائت کنند و او گاهگاه هرجا را به نظرش میرسید مختصر توضیحی میداد. روی هم رفته از درس او بسیار کم استفاده میشد. خلق خوشی هم نداشت که شاگردان بتوانند از او رفع حاجتی کنند و بیچارهها میبایست پیش خود کتاب بخوانند و مطالب را بفهمند یا نفهمند؛ در حالی که از مقدمات اتفاقا آن را که برای طب از همه واجبتر است، یعنی تاریخ طبیعی، نیاموخته بودیم و تشریح عملی هم که ممنوع بود و علم تشریح را از همان کتاب خواندن میبایست بیاموزیم و نه آزمایشگاه داشتیم نه بیمارستان که عملیات ببینیم یا مریض معاینه کنیم.
مختصر مدت سه چهار سال هم عمر مصروف خواندن کتابهای طبی شد و من در اوایل امر که چشم و گوشم بسته بود میدیدم چیزی نمیفهمم، اما، چون جز این قسم تدریس ندیده بودم درنمییافتم که به این طریق طبیب نمیتوان شد. چون دورهی تحصیل نزدیک به آخر رسید اصرار کردیم که آخر مریض هم باید دید. پس قرار گذاشتند بعضی از روزها به مریضخانهی دولتی که تنها بیمارستان ما بود و یک نفر دکتر آلمانی آن را اداره میکرد برویم و عملیات ببینیم. آنجا برخوردم به اینکه تحصیلات کتابی من به هیچ وجه مفید نبوده و با این معلومات محال است ک شخص طبیب حسابی شود. پس باید یا خود را راضی کنم که به قول نظامی طبیب آدمیکش باشم یا باید تحصیل را از سر بگیرم و مخصوصا دریافتم که در ایران اسباب تحصیل طب فراهم نیست و باید به اروپا رفت، ولی استطاعت نداشتم. سنم نیز بالنسبه بالا رفته، پدرم هم پیر شده و در نگاهداری عائله محتاج به معاضدت من شده بود. این بود که از طبابت منصرف شدم و یکسره به تکمیل علوم ادبی و تاریخ و قسمتی از معلومات جدید پرداختم که اخذ آنها از کتب و مجلات ممکن است و محتاج به آزمایشگاه و سایر وسایلی که در مملکت ما فراهم نیست نمیباشد.
ادامه دارد...
منبع: خاطرات محمدعلی فروغی به همراه یادداشتهای روزانه از سالهای ۱۲۹۳ تا ۱۳۲۰، به خواستاری ایرج افشار، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ سوم، ۱۳۹۸، صص ۷۱-۷۳، (رساله در سرگذشت خود و پدر).
در دو سه سال آخر سلطنت ناصرالدینشاه من از مترجمین دارالترجمه قلمداد شدم؛ اما دارالترجمه هم مانند دوایر دیگر دولتی ضعیف و نحیف شده بود. به اعضا حق حسابی نمیدادند و کمکم هرکس برای خود فکر کار دیگر کرد و اعتمادالسلطنه در پرداخت حقوق به قدری امساک مینمود که پدرم گاهگاه مجبور میشد استقراض کند و بعضی از مترجمین را نگاه بدارد و وقتی که اعتمادالسلطنه و ناصرالدینشاه از میان رفتند پدرم از این بابت مبلغی طلبکار بود و آن طلب سوخت شد.