پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح از خواب برخاسته، الحمدلله تعالی امروز پهلویم بالمرّه خوب شده است. امروز باید رفت جاجرود. رفتیم حمام رخت پوشیده، سوار اسب شده راندیم.
سوار کالسکه شده؛ آقاابراهیم، محمدعلیخان، علیرضاخان، رحمتاللهخان، کشیکچیباشی و غیره بودن. الی سرخحصار با کالسکه راندیم. آنجا پیاده شده، سوارها از راه مرخص شده رفتند. ما به خیال شکارِ هزاردره به آن سمت رفتیم. ناهار را در دره خورده، بعضی جوابهای خراسان را ملاحظه کرده، دادیم بردند نزد امینالملک.
یحییخان هم بود. از شترهای زلول سیستان یکی را یحییخان، قشنگ خُرجین و اسباب انداخته بود؛ صاحبجمع [۱] آورده بود؛ بارِ آبداری زده همراه است. تفنگدارها آمدهاند. گفتند ابوالقاسمبیک دخترش را به پسرِ نصیربیکِ شاهسون – صاحبجمعِ شترخانه – میدهد، در شهر خواهد ماند.
بعد سوار شده راندیم. افتادیم به راه مازندران که میرود به پُل جاجرود. مردمِ راهگذر را تماشا کرده، با علیرضاخان صحبتکنان میرفتیم. رعایای قصبهی قوصونکِ آقااسماعیل، کشمش به دماوند میبردند که با برنج عوض کنند.
خلاصه راندیم رسیدیم به رودخانه. از پل حاجیمیرزابیک گذشته، در توی رودخانه کبک پیدا کرده، قوشهای حاجی علینقی را انداخته گرفتند. کاظمخان هم بود. ابراهیم چُرتی هم قوش انداخت کبک گرفت. حسینخان چرتی هم چشمش درد میکرد؛ عینک سبزی گذاشته بود.
بعد از بالای خانهی ابوالحسن، دره بود؛ گرفته رفتم. خود ابوالحسن هم توی خانهاش بود. هوا امروز خیلی سرد بود. از درهی زیر کوکداغِ خانهی رضاعلی راندیم. میرشکار را دیدیم زیر دره چادر زده است؛ میگفت آب نداریم. بعد آمدم منزل. چادرها را در صحرای تختی بالای خانهی رضاعلی زدهاند، اما بیآب است. چادر سیاهِ سرداری را در بیرون زدهاند. رفتم به چادر نماز کرده، انار خوردم. گربهها را تماما آورده بودند، کبک دادم خوردند.
عصری قُرُق شد. محقق و خاننایب دیشب آمده بودند. آقا سلیمان را دیدم راه میرفت. خلاصه زنها همه آمدند. چادرِ سیاه سرد بود، دورش را دادم گرفتند؛ فرشِ یک طرف را برچیدند، آتش هیزم بوته کردیم. غلامبچهها همه بودند - سوای سیاچی –، بوته به آتش میانداختند. کنیزها، زنها همه گرم میشدند، اما خیلی سرد بود. شام را [در] آلاچیق خوردم. بعد از شام قرق شد؛ ادیبالملک، پسرش، محمدحسنخان، علیرضاخان، محمدعلیخان بودند [و] محقق. قرار شد فردا برویم عمارت. بعد خوابیدیم. ...salar [سالار] بله شد.
تا صبح از سرما غلطیدیم. نصفشب صدا میآمد. معلوم شد برف زیادی آمد است؛ به قدر یک وجب برف آمده بود، ذوق کردم. حالاها اواخر عقرب [آبان] است. تا امشب که تازه برف آمده است هیچ برف نبود، کوه البرز لخت بود؛ شکارِ ما کار خود را کرد. الحمدلله تعالی.
پینوشت:
۱- صاحبجمع، محمدعلیخان. (المآثر و الآثار، ص ۴۶) در دورهی صفویه تا قاجار کسی را که مسئول ضبط و نگهداری نوعی اموال دیوانی بود صاحبجمع میگفتهاند.
منبع: «روزنامهی خاطرات ناصرالدینشاه قاجار (از رجب ۱۲۸۴ تا صفر ۱۲۸۷ ق، به انضمام سفرنامههای قم، لار، کجور و گیلان)»، به کوشش مجید عبدامین، تهران: دکتر محمود افشار، چاپ نخست، ۱۳۹۷، صص ۶-۸.