سرویس تاریخ «انتخاب»؛ آنچه در پی میخوانید ماجرای دو روز آخر زندگی جهانپهلوان تختی است، از زبان خبرنگاران اطلاعات هفتگی [۲۲ دی ۱۳۴۶] که به محض اطلاع از خودکشی قهرمان خود را هتل آتلانتیک رساندند و از کارکنان آنجا دربارهی لحظات آخر جهانپهلوان پرسیدند، با این توضیح که گزارش توسط انتخاب به زمان حال درآمده و روانتر شده است:
در اواخر شامگاه شنبه ۱۶ دی ۱۳۴۶، تختی در خیابان تختجمشید [طالقانی کنونی] جلوی هتل آتلانتیک اتومبیل خود را که یک بنز ۱۸۰ سبزرنگ است پارک میکند، چند لحظه پشت فرمان مینشیند و آنگاه با کندی از ماشین پیاده و روانهی دفتر هتل میشود. چهرهاش برای دفتردار هتل غریبه نیست، برای همین هم تا تختی را میبیند با تعجب از روی صندلی برمیخیزد. تختی بنا به منش همیشگی خود خیلی محجوب و سربهزیر سلام دفتردار را پاسخ میدهد و میگوید: «چون دیروقت است نمیخواهم به خانه بروم. خواش میکنم اتاقی در اختیار من بگذارید که بخوابم.»؛ دفتردار بیدرنگ او را راهنمایی میکند، به اتاقی که کارمند هتل نشانش داده میرود و حتما بعدش هم خوابیده است.
بامداد روز یکشنبه ۱۷ دی وقتی هنوز هوا تاریک و روشن است، تختی از رختخواب برمیخیزد، مطابق معمول وضو میگیرد و نماز میخواند، و دوباره به تختخواب بازمیگردد.
ساعت در حدود هفت به دفتر هتل زنگ میزند و درخواست صبحانه میدهد. صبحانه را برایش میبرند، پس از صرف صبحانه هتل را ترک میکند.
شب [شامگاه یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۴۶] دوباره با اتومبیلش به محوطهی پارکینگ هتل برمیگردد و سوییچ در دست به دفتر هتل میرود. دفتردار اتاق شمارهی ۲۳ را در اختیارش میگذارد. تختی این بار پیش از اینکه به اتاقش برود از او میخواهد که برایش مداد و کاغذی بیاورد، مداد و کاغذ را میگیرد و به اتاقش میرود.
صبح دوشنبه ۱۸ دی کارکنان هتل منتظرند که تختی برای صبحانه تلفن بزند. ساعت هشت میشود، زنگ نمیزند، یک ساعت دیگر میگذرد باز خبری نمیشود، ساعت نه و نیم را نشان میدهد و هنوز تختی زنگ نزده. یک ساعت بعد یعنی در ساعت ۱۰ و نیم در حالی که همچنان کارکنان منتظرند که جهانپهلوان درخواست صبحانه کند و با افتخار تمام برایش صبحانه حاضر کنند، مامور پارکینگ هتل متوجه میشود که یکی از لاستیکهای ماشین تختی پنچر است، به دفتر هتل میرود و از دفتردار میخواهد به تختی تلفن کند که سوییچ ماشینش را بدهد تا لاستیک را عوض کند. دفتردار شمارهي تلفن اتاق ۲۳ را میگیرد، امیدوار است که با دومین یا سومین زنگ، حتی اگر خواب هم باشد، گوشی را بردارد، اما دریغ. تلفن را قطع میکند و دوباره شماره میگیرد، این بار هم تختی گوشی را برنمیدارد... نگران میشود.
حالا دفتردار و یکی از مستخدمان هتل به پشت در اتاق تختی میروند، در میزنند باز هم خبری نیست، با کلید یدک سعی میکنند در را باز کنند، اما متوجه میشوند که درِ اتاق از تو بسته است. دلشورهها بیشتر میشود، چارهای نمیماند جز اینکه در را بشکنند، یکی از مستخدمان هتل خیز برمیدارد و با تمام تنهاش محکم به در میکوبد، قفل در شکسته میشود. صحنهای که جلوی چشم کارکنان هتل ظاهر میشود باور نکردنی است؛ جهانپهلوان آرام و بیحرکت روی تخت خوابیده که نه، جان سپرده است. او با سم به زندگی خود پایان داده.
نیم ساعت بعد، به آقای گرکانی دادستان تهران خبر میرسد که تختی خود را کشته است. فورا از طرف دادستان یک نفر بازپرس و یک پزشک از پزشکی قانونی مامور تحقیق دربارهي علت خودکشی میشوند.
ماموران وصیتنامهی تختی را هم در اتاقش پیدا میکنند؛ وصیتنامهای که روز شنبه ۱۶ دی [۱۳۴۶] تنظیم کرده و به ثبت رسانده است. در تقویم همراهشچیزهایی نوشته که جلب توجه میکند، مثلا نوشته: «من یهودی سرگردان هستم.»
در بخشی از یادداشتی هم که خطاب به دادستان تهران از خود به جای گذاشته نوشته است: «کسی مسئول مرگ من نیست».
کمی بعد جسد جهانپهلوان را به پزشکی قانونی میآورند، حالا خبر خودکشی قهرمان در شهر پیچیده و بیش از چند هزار تن در برابر پزشکی قانونی جمع شدهاند. جمعیت یکپارچه اندوهگین است. همه میگریند.
شهلا، همسر تختی، تا ظهر آن روز [دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۴۶] هنوز از ماجرا بیخبر است، وقتی یکی از خبرنگاران اطلاعات هفتگی به او تلفن میکند و سراغ تختی را میگیرد، شهلا میگوید: «تختی تا ساعت ۹ صبح در خانه بود. عصر هم به خانه بازمیگردد.»
بالاخره خبر خودکشی تختی توسط فردی ناشناس تلفنی به گوش شهلا میرسد، او بلافاصله خود را از شمیران به شهر میرساند به پزشکی قانونی میرود. وقتی جلوی پزشکی قانونی از اتومبیل پیاده میشود در حالی که اشک میریزد میگوید: «بابک منتظر توست!»
تقی، مستخدم خانهی تختی، وقتی باخبر میشود در حالی به شدت گریه میکند میگوید: «پنج روز بود که آقا به خانه نیامده بود.»
در پزشکی قانونی چهرههای سرشناس ورزشی بیشتر از بقیه به چشم میخورند. همهی آنها گریه میکنند. حدود ساعت یک و نیم بعدازظهر پدرزن تختی که از مرگ او آگاه شده خود را به پزشکی قانونی میرساند و وقتی چشمش به جمعیت میافتد، خودش را میاندازد روی زمین و فریاد میزند که: «نه، تختی نمرده!» حبیبی قهرمان سابق کشتی جهان نیز در حالی که سخت گریه میکند، زیر لب میگوید: «راست میگه تختی نمرده...»
چرا خودش را کشت؟
دربارهی علت خودکش تختی بعضی از کارکنان هتل به خبرنگاران اطلاعات هفتگی میگویند که نوشتههای تقویم کاغذی که از او به جا مانده حکایت از وجود اختلافات خانوادگی دارد.
یکی از نزدیکان تختی به خبرنگاران میگوید: «همسر تختی میخواست طلاق بگیرد و حتی وکیلی تعیین کرده بود که به وسیلهی او طلاق خود را بگیرد و تختی به وی گفته است که طلاق در شأن من نیست. و روز آخر که به محضر رفته تا وصیتنامهی خود را تنظیم کند، به همسرش تلفن زده و گفته است: دیگر مرا نخواهی دید!»
یادداشتهای تختی
تختی شامگاه یکشنبه از یکی از خدمهی هتل خودکار و چند ورق کاغذ خواسته بود. وقتی کارکنان هتل آتلانتیک ساعت ده و نیم صبح دوشنبه درِ اتاقش را میشکنند و با جسد جهانپهلوان مواجه میشوند، میبینند روی همان کاغذها چیزهایی نوشته است مثلا یک جا نوشته: «خدای من، پسرم بابک را به تو میسپارم.» و در جای دیگر نوشته است: «چقدر خودکشی سخت است. دستم میلرزد. نمیدانم فردا صبح زیر خاک هستم یا نه، از کسانی که از من دلآزرده هستند پوزش میخواهم... از قول من از مادر عزیزم خداحافظی کنید...»
در کنار تختش جعبهای محتوی ۲۰ دانه قرص آسپرین و پاکتی حاوی سه قرص قرمز رنگ هم پیدا به چشم میخورد.
محتوی جیب کت جهانپهلوان در هنگام مرگ از این قرار است: ۴۰۰ تومان اسکناس، چهار فشنگ خفیف شکاری، سوییچ اتومبیلش و یک عکس یادگاری چندنفری، در حالی که پیراهن کشتی به تن دارد همراه با گواهینامهی رانندگیاش.
مهریهی زنم را بدهید
ظاهرا مهریهی همسر تختی ۱۰۰ هزار تومان بوده و در نامهای که او خطاب به دادستان نوشته است این جمله به چشم میخورد: «دادستان محترم تهران! در این جریان هیچکس دخالتی ندارد و من شخصا اقدام به این کار کردم، مهریهی زنم را به او بدهید و بیشتر از آن راضی نیستم.»