arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۹۴۸۸۸
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۰۴ تير ۱۴۰۳
خاطرات نورالدین کیانوری، قسمت هفت؛

قیم من بعد از کشتن پدرم، فراماسون بود/ شهریور ۲۰ قرار بود به جبهه فرستاده شوم/ رضاخان گفت به خاطر فعالیت کمونیستی اخراج شوم/

من جزء سربازانی بودم که قرار بود به جبهه بروند. روزی که واحد ما را به جبهه فرستادند من تصادفاً بدون اجازه فرمانده برای بازدید بیمارستانی که در کاشان در حال ساختمان بود رفته بودم، روز بعد به سر کارم برگشتم فرمانده من سرگرد آزموده (همان سپهبد آزموده قصاب کودتا) مسئول احداث یک سربازخانه در بود و من به عنوان مهندس سرباز سرپرستی ساختمان‌ها را داشتم. او به من گفت که به عنوان فراری جنگ تسلیم خواهم شد. خوشبختانه فردای آن روز فرمان انحلال ارتش داده شد و رضاخان به اصفهان رفت و چند روز بعد دوباره ما را به خدمت احضار کردند و چند ماه بعد، چنانکه گفتم موقتاً از خدمت معاف شدم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: نورالدین کیانوری دکترای مهندسی عمران و دبیرکل حزب توده  از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ بوده است؛ و نوه پسری شیخ فضل‌الله نوری و همسر مریم فیروز بود. وی در سال ۶۱ به جرم همکاری با شوروی دستگیر و در سال ۷۸ درگذشت. کتاب خاطرات نورالدین کیانوری، محصول پرسش و پاسخ‌های عبدالله شهبازی با اوست. این کتاب در سال ۱۳۷۲ توسط نشر اطلاعات منتشر شد. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر می‌کند.

-کی به ایران آمدید؟

کیانوری: من دقیقاً در زمستان سال ۱۳۱۸ پس از حمله آلمان به لهستان و آغاز جنگ روانه ایران شدم. در کوپه ترنی که با آن می‌آمدم یک ایرانی دیگر هم بود که با او آشنا شدم. او محمد علی مسعود انصاری بود که در ایران عضو وزارت خارجه شد. من هم در دانشگاه کار می‌کردم و این آشنایی تا مدتی ادامه یافت بعد‌ها شنیدم که سفیر شده است. در اینجا معلوم می‌شود که من فاشیست بودم یا نه زمانیکه به ایران آمدم چه کسی نخست وزیر بود؟ دکتر متین دفتری چه کسی وزیر راه بود؟ دکتر سجادی که قوم و خویش ما بود! متین دفتری هم قوم و خویش ما بود برادر بزرگ من - دکتر ابوالقاسم - شوهر خواهر دفتری بود. خوب، بدین ترتیب من باید کُل می‌کردم فاشیست، تحصیل کرده. با این تحصیلات و مدرک باید کار عالی پیدا می‌کردم ولی من سه ماه بی سروصدا در شرکت فیلیپ هولتسمان کار کردم، پس از سه ماه دکتر سجادی شنید که من آمده‌ام و کار می‌کنم. با ژاندارم آمدند و مرا گرفتند و بردند و گفتند که یا باید در راه آهن کار کنی و یا تحویل زندان می‌شوی. یک شب هم مرا حبس کردند تا قبول بکنم که در راه آهن کار بکنم من اجباراً پذیرفتم. مرا فرستادند به راه آهن و زیر دست فردی به نام مهندس بهزاد کار می‌کردم. یک آدم دزد، کثافت و بیسواد که اصلاً نمی‌دانست مهندسی چیست؛ از آن حمال‌هایی که نقشه می‌کشید ولی نمی‌دانست که اصلاً سانتی‌متر چیست. من هم در اولین فرصت در اول شهریور، خودم را برای خدمت نظام وظیفه معرفی کردم، بدین ترتیب از آدمی که بقول آقایان «فاشیست» بود چنین پذیرایی شد. باید اضافه کنم که موقعی که خود را برای نظام وظیفه معرفی کردم مرا برای دانشکده افسری نپذیرفتند و من فهمیدم که چرا قیم ما - حاج سید نصر الله اخوی - با رئیس ستاد ارتش سرلشکر ضرغامی که خیلی با نفوذ بود - دوست بود با او تلفنی صحبت کرد و او دستور داد که دانشکده افسری مرا بپذیرد و بدین ترتیب به دانشکده افسری رفتم.

-اخوی که ماسون بود چطور او قیم شما شده بود؟

کیانوری: بله فراماسون بود، او قیم من بعد از کشته شدن پدرم بود. ولی چطور قیم شده؟ نمی‌دانم تنها در زندگی بعدی دیدم که قیم بسیار نامناسب و بدرد نخوری است. تنها کمک او به من این بود که در پذیرش سریع من به دانشکده افسری از راه توصیه به رئیس ستاد ارتش اقدام کرد.

در دانشکده افسری رئیس بخش مهندسی یک سرگرد بود که نامش یادم نیست. او بلا فاصله مرا به عنوان مهندس معمار گرفت و جای مرا در دفتر خودش قرار داد. در آنجا شروع کردم به نقسه کشیدن برای آمفی تئاتر دانشکده افسری من نه سربازی کردم و نه حتی بک شب در دانشکده افسری خوابیدم، هر شب با همان فرمانده‌ام از دانشکده بیرون می‌آمدم و به خانه می‌رفتم سه ماه به این شکل در دانشکده افسری بودم تا یک شب که در دفتر نشسته بودم و کار می‌کردم سرگرد آمد و گفت کیا، چه شده؟ گفتم نمی‌دانم چه شده؟ گفت: الان اعلام شد که سرباز وظیفه نورالدین کیاتوری به علت عدم صلاحیت سیاسی از دانشکده اخراج و به عنوان سرباز به صف فرستاده شود. خلاصه صبح روز بعد مرا تحویل هنگ مهندسی دادند. ماجرا از این قرار بوده که پس از ورود من به دانشکده افسری بلافاصله شهربانی اقدام جدی را شروع می‌کند که این سابقه فعالیت کمونیستی دارد و صلاحیت افسر شدن ندارد. ستاد ارتش نمی‌پذیرد و کشمکش میان شهربانی و ستاد ارتش سه ماه به طول می‌کشد تا بالاخره مسأله را به شر فعرض می‌برند و رضاخان می‌گوید که اخراج شود، بدین ترتیب ما رفتیم به سربازی در سربازی وضع من خیلی بامزه بود، مهندس ریاضی که در دانشکده فنی استاد من بود او استاد ریاضی ما بود و خیلی به من علاقه داشت چون همیشه معلم‌ها به شاگردان درس خوان علاقمندند، در این موقع رئیس دانشکده فنی شده بود. او از ستاد ارتش تقاضا کرد که فلانی را هفته‌ای دو روز برای تدریس به دانشکده فنی بفرستید. ستاد ارتش هم موافقت کرد. ما دو نفر بودیم که به تقاضای ریاضی در دانشکده فنی درس می‌دادیم. نفر دیگر مهندس جفرودی بود که او را هم از دانشکده افسری اخراج کرده بودند، چون در فرانسه یک گرایش‌های چمی داشته است.

-کدام مهندس جفرودی؟

کیانوری: نام کوچکش یادم نیست. او بعداً ارتجاعی شد. همان مهندس جفرودی است که بعد‌ها سناتور شد و در سال ۱۳۴۶ از طرف پروفسور یحیی عدل، که دبیرکل حزب شاه فرموده مردم بود به معاونت دبیرکل برگزیده شد.

این بود وضع سربازی من هفته‌ای دو روز به دانشکده فنی می‌رفتم و درس می‌دادم و شاگرد‌هایم خیلی راضی بودند یکی از این شاگرد‌ها مهندس نظری است که توده‌ای شد.

-در شهریور ۱۳۲۰ در جنگ شرکت نداشتید؟

کیانوری: من جزء سربازانی بودم که قرار بود به جبهه بروند. روزی که واحد ما را به جبهه فرستادند من تصادفاً بدون اجازه فرمانده برای بازدید بیمارستانی که در کاشان در حال ساختمان بود رفته بودم، روز بعد به سر کارم برگشتم فرمانده من سرگرد آزموده (همان سپهبد آزموده قصاب کودتا) مسئول احداث یک سربازخانه در شمال شرقی تهران بود و من به عنوان مهندس سرباز سرپرستی ساختمان‌ها را داشتم. او به من گفت که به عنوان فراری جنگ تسلیم خواهم شد. خوشبختانه فردای آن روز فرمان انحلال ارتش داده شد و رضاخان به اصفهان رفت و چند روز بعد دوباره ما را به خدمت احضار کردند و چند ماه بعد، چنانکه گفتم موقتاً از خدمت معاف شدم.

 

 

نظرات بینندگان