arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۳۰۵۱۲
تاریخ انتشار: ۴۸ : ۲۳ - ۱۴ آبان ۱۴۰۳

یادداشت‌های علم، یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۴۹: شاه گفت «آمریکایی‌ها که می‌گفتند پول برای اعتبار خرید اسلحه شما نداریم، حالا قبول کردند تمام احتیاجات نیروی هوایی را بدهند»

یادداشت‌های اسدالله علم: صبح در منزل به قدری هجوم مردم بود که دیوانه شدم. وقتی به کاخ نیاوران رسیدم در باغ نیم ساعتی قدم زدم که جان بگیرم و بتوانم مطالب و عرایضم را به عرض شاهنشاه برسانم. بعد شرفیاب شدم شاهنشاه را خوشحال دیدم. فرمودند آمریکایی ها که می گفتند پول برای اعتبار خرید اسلحه شما نداریم، حالا قبول کردند تمام احتیاجات نیروی هوایی را بدهند. عرض کردم تبریک عرض می کنم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  
 
«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.
 
یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۴۹: صبح در منزل به قدری هجوم مردم بود که دیوانه شدم. وقتی به کاخ نیاوران رسیدم در باغ نیم ساعتی قدم زدم که جان بگیرم و بتوانم مطالب و عرایضم را به عرض شاهنشاه برسانم. بعد شرفیاب شدم شاهنشاه را خوشحال دیدم. فرمودند آمریکایی ها که می گفتند پول برای اعتبار خرید اسلحه شما نداریم، حالا قبول کردند تمام احتیاجات نیروی هوایی را بدهند. عرض کردم تبریک عرض می کنم.
 
راجع به لوله نفت اهواز - اسکندرون عرض کردم. فرمودند چیز عجیبی است. اقبال يك نظر و فلاح نظر کاملاً مخالف آن می دهد. حالا به نخست وزیر بگو مطلب را جداً موشکافی بکند و به من بگوید. بعداً مطلب را تلفنی به نخست وزیر ابلاغ کردم. نخست وزیر آن قدر حقه باز و ارغه است که چون می داند کنسرسیوم نفت با این کار مخالف است، می خواست مدرک از من در دست داشته باشد. گفت راجع به این مطلب یادداشتی به من بده. من هم نوشتم، با دست هم نوشتم که مدرک قطعی برای این بدبخت مفلوک باشد. این ها خیال می کنند مقام و موقعیت خود را بر از سایه خارجی ها و منافع خارجی دارند. 
 
به شاهنشاه عرض کردم معامله نفت با چین کمونیست ممکن است منافع زیادی برای ما داشته باشد. امر فرمودند، به فلاح بگو مطالعه کند.
 
بد نیست بنویسم من چه جور ازدواج کرده ام. غروب (پنجشنبه) یکی از روزهای مهرماه ۱۳۱۸... ( وقتی) به خانه آمدم، پدرم که وزیر پست و تلگراف رضاشاه و طرف لطف و مرحمت او بود و شب های جمعه در منزل نماز و دعا می خواند و جایی نمی رفت، پیغام داده بود که من برای گردش بیرون نروم و برای شام در منزل بمانم. اطاعت کردم.
وقتی سر شام رفتیم، از من پرسید «آیا میل داری با دختر قوام ازدواج بکنی؟» من تعجب کردم که این چه حرفی است. گفتم «دختر قوام کیست؟» گفت «دختر قوام شیرازی، همان کس که پسرش داماد شاه و شوهر والاحضرت شاهدخت اشرف است». گفتم  «چنین مطلبی را اصلاً فکر نکرده بودم از کجا سرچشمه می گیرد؟» گفت «امر شاه است». آن وقت رضاشاه میل داشت با فامیل های کهن ریشه دار ایرانی مثل خانواده ما و سایر خانواده های قدیمی که قوام هم یکی از آنها بود بستگی پیدا بکند. به این صورت ازدواج ما صورت گرفت. در بین هفته بعد با والاحضرت همایونی - شاهنشاه فعلی ـ يك شب منزل قوام رفتیم. يك روز عصر هم رفتیم تنیس با نامزدم بازی کردم، که باز والاحضرت همایونی و والاحضرت فوزیه بودند. جمعه بعد عروسی واقع شد. حالا سی سال از آن تاریخ می گذرد.
نظرات بینندگان