صبح زود... به عزم دوشبهی دوشانتپه از خواب برخاستم... سابق نوشته بودم که در سلطنتآباد از پلهی برجِ بالا زمین خوردم، استخوان پهلوی چپم درد کرد؛ پدرسوخته الی حالا درد میکند، اما حالاها خوب است، اما باز درد دارد، تمام نشده است. درست حالا سیوپنج روز است که درد میکند، خیلی خلی ما را اذیت کرد. مشمّع چند روز علیالتوالی گذاشتم، بادکش شد، روغنمالیها از هر قسم شد – فرنگی و ایرانی – زِفت...
کد خبر: ۶۴۷۶۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۵
دُملهای پا اذیت میکند. خلاصه این دفعه در دوشانتپه از شکار نزدن بسیار بسیار بد گذشت؛ یک ارقالی [قوچ وحشی] نشد بزنم، با وجود اینکه هیچ سال اینقدر شکار اینجا جمع نشده بود... سوار کالسکه نشسته رفتم منزل، با کمال کسالت و نجاست.
کد خبر: ۵۹۴۰۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۵
باد غریبی میآمد، بسیار سرد و تند. رفتیم حمام. از حمام درآمده سوار شدم که بروم شکار، دیدم باد آدم را میبرد. اسب دوانده رفتم از دماغه طرف شهر دوشانتپه بالا آمده، آمدم منزل.
کد خبر: ۵۹۰۸۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۲۹
خیلی راه رفتم. تکه آهوی بزرگ هشتساله تنها پایین دره میچرید. با تفنگ چهارپاره میرشکار انداختم، دو تیر، هر دو تیر خورد آن طرف افتاد. رفتم سرش را بریده، پیه زیاد داشت، برای موم روغن درآوردیم. بار کرده رفتیم سر چشمه، پنج ساعت به غروب مانده زده شد. از سر چشمه دستخط به دبیر و مستوفیالممالک نوشته، رحمتاللهخان را مأمور و محصل ده هزار خروار گندم اربابی کردم که به خباز [نانوا] بدهند.
کد خبر: ۵۷۸۴۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۱۶
از دوشانتپه رفتم شهر، پارهای کارها داشته با وزرا و غیره، از آنجا طرف عصری رفتم نیاوران. کسانی که این سفر از حرمخانه در رکاب بودند: انیسالدوله،۱ دختر باقری [و] فاطمهسلطان بودند. زعفرانباجی، اُقُولبکه،۲ تاجگل، زبیده، خورشید، خانسلطان، نظاره خانم با دخترش. گربه کَندی، گربه کوچولو، ماشاءاللهخان هستند. در بیرون، ماچکی، چورتی۳ از شهر میآمد و میرفت. آقا سلیمان، آقا بلند، آقا علی کوچکه.
کد خبر: ۵۷۵۴۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۳۰
بعد از ناهار باز سوار شده به اسب کهر خانهزاد راندیم، نزدیک مسگرآباد رفتیم. بعد پیاده شده در دره کوهسنگی مسگرآباد که به طرف دوشانتپه نگاه میکند رفتم مارُق. باز محمدعلیخان بود. یک ماده آهوی تک خوابیده بود. برخاستم با چهارپاره زدم افتاد، اما بچه نداشت، شیر هم داشت. ولی سرش را برید، برداشته آمدیم سر قنات. قنات ماشاءالله سه سنگ آب داشت. قدری دراز کشیدم خوابم نبرد، برخاستم. بعضی احکام دیوانخانه و غیره خوانده...
کد خبر: ۵۷۴۹۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۲۶
رفتم بیرون دیدم محشر کبری است، عمله خلوت و هرکس را که میخواستی بودند... رفتیم اندرون دیدم فروغالدوله، افسرالدوله، عزتالدوله، عفتالسلطنه، منیرالسلطنه و سرورالدوله، پسر نایبالسلطنه، امالخاقان، گلین خانم اینها همه آمدهاند، باز مغشوش شد خواجه اینها همه باز قالمقال بود. اینها را دیدم، لیلا خانم هم از شهر آمده بود، ایرانالملوک را آورده بود بعضی گریه میکردند بعضی میخندیدند...
کد خبر: ۵۴۱۷۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۳
ناهار را قصر فیروزه خوردیم، دیدیم اینجا اطاقش سرد است و خفه است نمیشود کار کرد، گفتیم برویم باغ دوشانتپه آنجا کار کنیم بهتر است. دادیم آفتابگردان را بردند آنجا بزنند.
کد خبر: ۵۴۰۸۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۹
حرم تمام آمده بودند [دوشانتپه]، سوای انیسالدوله، امیناقدس [و] چند نفری دیگر باقی دیگر همه بودند بچههای ما بودند، عفتالسلطنه والده ظلالسلطان، والده نایبالسلطنه، فروغالدوله، افسرالدوله، شکوهالسلطنه، تمام بودند... در حقیقت این سواری و آمدن حرمها امروز عوض آمدنها به فرنگستان است.
کد خبر: ۵۳۹۸۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
رفتیم دوشانتپه، خیابان سبز شده بود، نهایت صفا را داشت، جمعیت زیاد هم از مرد و زن به قدر ده هزار نفر بودند و میرفتند دوشانتپه. رفتیم بالای کوه، نهار خوردیم...
کد خبر: ۵۳۹۶۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
بعضی کاغذها به علما و طلاب مدارس نوشتهاند از معایب دادن امتیازات به فرنگیها. کنت [رئیس پلیس تهران] و نایبالسلطنه (بعضی میگویند نایبالسلطنه) از این کاغذها به دست آورده به شاه داده و به گردن سید جمالالدین گذاشتهاند. حکم شد که: «پنج نفر غلام، سید را از حضرت عبدالعظیم ببرند به طرف عراق عرب.»
کد خبر: ۵۲۲۶۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۸