پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش سرویس تاریخ «انتخاب»، در خاطرات اعتماد السلطنه در روز یکشنبه ۲۹ دی ۱۲۶۳ آمده است:
صبح دارالترجمه رفتم. بعد از مدتی که آنجا کار کردم خدمت شاه رسیدم. باز مشاوره وزرا در میان است. روایت مختلف است. اعتقاد جمعی بر این است در مسئله کتابچه وزیردفتر که سه کرور و چندین هزار تومان بعد از خلع خودش از وزارت دفتر تقلب افراد را معین کرده، مشاوره میشود. جمعی دیگر میگویند استرآباد مغشوش است. بعضی میگویند ترتیبات جدید میخواهند در امور دولت بدهند. اما هیچیک از اینها نیست. عمل سرحد خراسان و مسئله تطاول روس است، ولیکن کجا مشاوره چاره خواهد کرد؟! باید پولتیک داشت و شمشیر تیز و اِلا این وزرای بیعلم و عمل چه خواهند کرد؟! بهخصوص همه آنها باید مطاوعت رای شاه بکنند و شاه هم مخصوصا در امور پولتیکی سلیقه خوبی دارند که ملایمت باشد، اما بیعلمی و بیاطلاع از همه تدابیر حالیه دارند. این است که کارها مغشوش است. خلاصه مقرر شد که وزرا در اطاق شمسالعماره جلوس کنند و زیاده از هشت نفر نباشند. صدراعظم، نایبالسلطنه، نصرتالدوله، فرمانفرما، معتمدالدوله، مخبرالدوله، امینالدوله، وزیر خارجه، قوامالدوله. سایر وزرای کاردار وزرای شوروی حق حضور در این مجلس مخصوص را نداشته باشند. صدراعظم [میرزا یوسف آشتیانی]قبول نکرد که در عمارت شمسالعماره حاضر شود. مجدالملک از طرف شاه مامور شد که برود به صدراعظم ابلاغ کند: «وزرا ناهار را در منزل بخورند و شش به غروب مانده هفتهای سه روز در عمارت شمسالعماره حاضر شوند و احدی را جز اشخاص معینه راه ندهند.» مجدالملک برای اینکه وزرایی که حاضر بودند خفیف نشوند، فرمایش شاه را به طور نجوا به صدراعظم گفت. صدراعظم بلند جواب داد که: «اولا من ناهارخور نیستم، اما شکوه [و]رونق دربخانه [دربار]شما به این دو مجموعه ناهاری است که من از خانه میآورم! چشم! بعد از این میگویم ناهار نیاورند. ثانیا آمدن من به شمسالعماره، چون پیرمرد علیلی هستم مزاجم مقتضی نیست که از منزل خودم به شمسالعماره بیایم. ثالثا فراشخلولت دمِ درب گذاشتن و سایر وزرا را راه ندادن اسباب یأس جمعی میشود که غالبا خودشان و پدرهاشان به دولت خدمت کردند. واضح است وقتی که یک مطلب محرمانه باشد خود آن اشخاصی که نباید باشند نخواهند بود. از این گذشته من پیرمرد خرفتی هستم و عقلم به هیچ چیز نمیرسد. مرا از حضور مجلس شورا معاف فرمایید.» حکیمالممالک که آنجا حاضر بود برخاسته جلو میآید به صدراعظم عرض میکند: «فرمایش شاه را اطاعت کنید بهتر است تا این جواب را بدهید.» صدراعظم جواب میدهد: «فرزند! من پدر تو را وقتی به سن حالیه تو بودم بیریش (یعنی رقاص) دیدم، بر تو نیست که به من نصیحت کنی.» مجلس به این ختم شد و شاه از این فقره بسیار متألم. شب بیرون شام خوردند. دو مسئله از من سر ناهار سوال فرمودند: یکی «صفین کجاست؟» و دیگری «دومهالجندل کجا بوده است؟» من خانه آمدم رسالهای در کمال فصاحت و بلاغت نوشته در نقشه جای هردو را معین کردم، شب به نظر شاه رساندم. شاه که دلخور از صدراعظم بود، [یک واژه جا افتاده]و بدون مقدمه فرمودند: «خوب است فردا وزرا... را احضار کنم قسمشان بدهم که شما را به ارواح پدرتان و به نمک من و اجداد من این مطلب را بیرون بروز ندهید.» من عرض کردم که: «قسم خواهند خورد ولیکن بروز خواهند داد!» شاه تبسمی فرمود: و تصدیق کردند.
از وقایع امشب اینکه حکیمالممالک به شاه عرض کرد که دیشب برای شما خوابی دیدم که در تالار مزین عالی جلوس کردید و ریش بلندی دارید. شاه فرموده بود چه شد، عرض کرد نوبه به من عارض شده مرخص فرمایید خانه بروم. حکیم از این تملقات بیمزه زیاد دارد. منجمله به شاه عرض میکرد که «من صدوپنجاه خانه سراغ دارم، روزی که شما پلنگ زدید برای شما اسفند دود کردند.» این مسئله واضح است که به واسطه نرسیدن مواجب مردم و تفویض ۴۸ کار به طفل و جوان ۲۶ ساله که امینالسلطان باشد که جعفر برمکی این عصر است، پنج نفر در تمام ایران برای شاه اسفند دود نمیکنند. خلاصه ساعت ۴ به خانه خود مراجعت نمودم.