سرویس تاریخ «انتخاب»؛ آی ریشوها! بیایید از حقوق مسلم خود دفاع کنیم. کسی که ریش دارد از همه مردم بالاتر است، زیرا ریش چیزی نیست که با آن بشود شوخی کرد. ریش به آدم شخصیت میدهد و خلاصه کلام: زنده و پاینده باد ریش!
این مصطفی سراندی جوان بلندقد، آفتابسوخته، و بیستوپنج ساله آبادانی است که نهضت ریش و «ریشیسم» را به وجود آورده است.
مصطفی میگوید: «اگر تاریخ را ورق بزنید همه جا میبینید که مردان بزرگ ریش داشتهاند، اصولا بزرگی و ریش دو اصل جدانشدنی برای کسانی است که طالب موفقیت و شخصیت هستند.»
مصطفی ریش را همه مردم آبادان میشناسند و بیاغراق همه او را دوست میدارند، زیرا صفات برجسته او، مردانگی و سادگی است. مصطفی بین دختران نیز عاشقان سینهچاک بسیار دارد.
زندگی پرشکست
زندگی مصطفی سراندی سراسر شکست، محرومیت و ناکامی بوده است. یک بار در روزگار جوانی عاشق شد، اما دلدار ناگهان طوری سربهنیست شد که هنوز هم کسی از او خبری ندارد.
چند سال قبل یک ملوان انگلیسی کلاه خود را به او داد و گفت: «یک روز برمیگردم و تو را همراه خود به انگلستان میبرم» حالا مصطفی سراندی هر روز به اسکله میرود و کشتیهایی را که وارد بندرگاه میشوند، بازدید میکند و از همه ملوانان میپرسد: «شما کاپیتان اسکات را میشناسید؟»
اما کاپیتان اسکات انگلیسی هم مثل اینکه یک قطره آب شده و به زمین فرو رفته است.
سال گذشته [۱۳۲۸ خورشیدی] در یک شرکت مشغول کار شد اما روز دوم مدیر شرکت به او گفت: «باید ریشت را بتراشی و سر کار بیایی.» این بود که مصطفی احساس کرد به او توهین شده است، فریاد زد: «من یک تار مو از این ریش را با همه دنیا عوض نمیکنم!»
بعد بلند شد و از اداره بیرون آمد. مصطفی سراندی هیچوقت کاری نداشته است، با این حال زندگیاش با کمک کسانی که عاشق ریش او هستند، اداره میشود.
مصطفی شبها راه میافتد و پای پیاده تمام آبادان را زیر پا میگذارد و خودش میگوید: «شبها شهر خلوت است و بهتر میشود به آینده فکر کرد!»
سندباد خیالی
مصطفی ریش یک سندباد بحری تمامعیار است، با این تفاوت که وی در عالم خیال به کلیه کشورهای جهان سفر کرده، با کشتی از همه اقیانوسها گذشته، با نهنگهای گردنکلفت جنگیده و راهزنان غولپیکر دریایی را با ضربه مشتهای چانه خردکن از میدان به در کرده است.
مصطفی به تمام این وقایع عجیب و غریب اعتقاد دارد، اما دوستانش میدانند که «آقای ریش» تاکنون پایش را از آبادان بیرون نگذاشته است!
آقای ریش یک فیلسوف تمامعیار است، به فقرا علاقهمند است و هر وقت دستش برسد به آنها کمک میکند. نیمهشبها در نخلستان خلوت آبادان فقرا را به دور خود جمع میکند و برای آنها آواز میخواند. مصطفی میگوید: «فقرا بهترین مردم روزگار هستند، اصلا آنها فرشتهاند».
مصطفی سراندی غالبا برهنه است زیرا به قول خودش گرمای آفتاب و نوازش بادهای گرم خلیج، بدن او را نیرومند میسازد و به بازوهایش قدرت و نیرو میدهد.
مصطفی سراندی در فیلم «دزد بندر» با شرکت «مهدوی» و «دیهیم» شرکت جسته است، اما کارچرخان فیلم بازی او را حذف کرد و در نتیجه کسی جمال بیمثال او را روی پرده سینما ندید.
مصطفی میگوید: «یک مشتِ چانه خُردکن برای این آدمیزاد بدقول ذخیره کردهام»!
فستیوال ریشوها
مصطفی به فکر برپا کردن یک فستیوال ریش افتاده است، شرط شرکت در این فستیوال فقط و فقط داشتن ریش درست و حسابی است؛ بنابراین شما هم اگر میخواهید در فستیوال ریشوها که روز دوازدهم خرداد [۱۳۲۹ خورشیدی] در جزیره سلبوخ نزدیک آبادان برپا میشود شرکت کنید از همین حالا ریشتان را نتراشید!
مصطفی کارت دعوتی برای «حسن ریش»، کبابیِ مشهورِ شیراز که در این شهر از کفر ابلیس مشهورتر است خواهد فرستاد و همچنین از «محمد ریش»، بستنیفروش مشهور تهران نیز رسما دعوت خواهد کرد که ریاست سنی این فستیوال را بپذیرد.
تاکنون قریب دویست ریشو برای شرکت در این فستیوال تقاضانامه فرستادهاند. شرکتکنندگان در این فستیوال باید هر یک مبلغی بپردازند تا به پنج نفر اول که صاحب زیباترین و جالبترین ریشها هستند، جوایز هفتگی داده شود.
مصطفی میگوید: «اگر من بهترین ریشوی ایران شناخته شدم پولی را که به عنوان جایزه میگیرم کلا به دوستان فقیر خود در آبادان میدهم.»
از آنجا که اکنون ده سال است مصطفی ریش گذاشته، دوستانش به مناسبت دهمین سال تولد ریش او کیک بزرگی تهیه خواهند کرد که روی آن ده شمع بزرگ قرار خواهد گرفت.
مزایای ریش
مصطفی میگوید: «ما تصمیم داریم مردهای ایران را به گذاشتن ریش ترغیب کنیم، زیرا این تنها ریش و پشم است که سلامت و طول عمر آنها را تضمین میکند»! اگر به حرفهای مصطفی ریش اعتقاد ندارید بد نیست امتحان کنید.
در ضمن بدانید که مصطفی میگوید: «ریشارد شیردل و ریشیلیو صدراعظم فرانسه چون اسمشان با ریش شروع میشود جزو ریشوها هستند»!
منبع: مجله امید ایران، شماره ۳۰۶، جمعه سیام اردیبهشت ماه ۱۳۲۹، ص ۳ و ۷۴.
آبادان شهر نفت، شهر قاچاق، شهر گداهای سمج، شهر دوستداران جین مانسفیلد و این نامی است که من در آخرین سفر برای این شهر عجیب و اسرارآمیز پیدا کردهام... عجیب است ولی باور بفرمایید در آبادان، جایی که من آن را شهر قاچاق نامیدهام، قاچاق آدم هم رواج دارد... سابق بر این شرکت نفت هر سال عده زیادی را استخدام میکرد و عده زیادتری در مقاطعهکاریهای شرکت به کار گمارده میشدند اما در وضع حاضر نه مقاطعه وجود دارد و نه شرکت مطلقا یک نفر را استخدام میکند، غیر از شرکت هم که آبادان چیزی ندارد... این جوانها کار میخواهند و موقعی که میبینند در وطن خودشان کسی به آنها کار نمیدهد ناچار به آن سوی مرز مهاجرت میکنند و برای آنکه ارزانتر و زودتر نتیجه بگیرند ناگزیر به قاچاقچیان آدم متوسل میشوند و بعد هم بیچارهها هدف گلولههای پلیس کویت میشوند.